گالـــری / دانلـــود

یزد در عهد اتابکان

 

یزد در عهد آل وردان (اتابکان یزد)

پس از قتل فرامرز بن على آخرين امير آل کاکویه یزد در سال ۵۳۶ ه.ق، سلطان سنجر سلجوقی آن دیار را به دو تن از دختران او داد و ركن الدين سام نوه ی دختری امیر علاء الدوله علی و یکی از امیران لشکر یزد را به اتابکی ایشان بر گمارد. دختران امیر فرامرز در نهایت عفت و پرهیزگاری، با وجود در دست داشتن قدرت سیاسی، از راه دوک و سوزن امرار و معاش می کردند و روزانه ده گوسفند در جهت اطعام يتيمان و مستمندان قربانی، و به در خانه آنها می رساندند. این دو بانو در یزد با مردم به نیکی رفتار می کردند و به آبادانی شهر پرداختند. و ابنیه و اماراتی احداث نمودند. از جمله آثار آنان «جماعت خانه دختران» در نزدیکی مسجد جامع قدیم یزد بود که در کنار آن گنبدی هم جهت مدفن خود بر افراشتند و پس از درگذشت در همانجا به خاک سپرده شدند. پس از درگذشت این دو بانو، رشته ی امور رسما در اختیار رکن الدين سام و جانشیانش قرار گرفت که به اتابکان يزد نامبردار شدند. از سویی پس از مرگ سلطان سنجر و فروپاشی سلاجقه، اینان به ناچار برای حفظ حکومت خود از سلطان محمد خوارزمشاه و پسر او سلطان جلال الدين اطاعت کردند. پس از پیروزی مغول هم به اطاعت آنان گردن نمادند. منابع این دوره در ترتیب حکومت اتابکان، نام آنان و سنوات حکومتشان همداستان نیستند به ویژه مؤلف منتخب التواریخ معینی و شبانکارهای افسانه هایی دربارهی پیشینه ی این دودمان آورده اند که در خور اعتنا و اعتبار نیست. حال به ذکر این مقدمه به بررسی اوضاع سیاسی یزد در عهد آل وردان با استناد به منابع تاریخی معاصر و نزدیک به آن دوران و همچنین نوشته های تاریخ نویسان محلی یزد می پردازیم.

 

۱-۱-۲ .ركن الدين سام (۵۳۶ - ۵۸۴ ه. ق / ۱۱۴۲- ۱۱۸۸ م)

همان طور که قبلا ذکر آن رفت، ركن الدين سام بن وردان روز نوهی دختری امیر علاء الدولة علی و یکی از امیران لشکر یزد بود، که از سوی سلطان سنجر به امیر اتابکی دختران امیر فرامرز در سال ۵۳۶ ه.ق منصوب شد. آنچه درباره ی روزگار حکومت ركن الدين سام قابل ذکر است، ارتباط او با فرمانروایان اطراف و برخی کوششهای نافرجامی است که برای توسعه ی قلمرو خود نشان می داد. رکن الدين سام با سلاجقه کرمان روابطی نزدیک داشت و حتی در رقابتها و منازعات قاوردیان و اتابکان آن دیار مداخله می کرد، گاه به حمایت از یکی بر دیگری می تاخت و گاه از آنان در برابر حملات فرمانروایان دیگر پشتیبانی می کرد. چنانکه در نزاع میان اتابک محمد و اتابک موید الدین ریحان - هر دو از اتابکان کرمان - به پشتیبانی موید الدین برخاست و چون در سال ۵۶۵ ه. ق) ملک طغرل پادشاه سلجوقی کرمان درگذشت و بین پسرانش ملک ارسلان، ملک توران شاه و بهرام شاه بر سر جانشینی پدر اختلاف افتاد. ملک ارسلان که در سال ۵۷۰ ه.ق در جنگ با بهرام شاه شکست خورده بود، به يزد، نزد اتابک رکن الدين سام رفت، مورد اعزاز و احترام وی قرار گرفت، و به کمک سپاهیان او به کرمان لشکر کشید. ولی باز شکست خورده به یزد بازگشت. چون بهرام شاه در همان سال به علت بیماری درگذشت، پسر هفت ساله اش به نام محمد شاه به حکومت کرمان رسید. در نتیجه عده ای از سرداران بهرام شاه که از این قضیه خرسند نبودن، به یزد نزد ملک ارسلان رفتند، او را به فتح کرمان تشویق نمودند. از این رو ملک ارسلان در سال ۵۷۱ه.ق. با همراهی اتایک رکن الدين سام به کرمان لشکر کشید و شهر بردسیر را متصرف شد. پس از آن عازم جیرفت گردید، ولی یکی از سرداران او به نام آی بیک که از آمدن اتابک سام به کرمان ناراحت بود، با این امر مخالفت کرد ملک ارسلان گفت «اتابک یزد بر من حقوق بسیار دارد و دو سال است که رنج ما کشیده به امید اینکه ما او را در کرمان منصبی دهیم و مکافات صفات او بنمانیم» اما آی بیک راضی نشد و اتابک یزد نیز گفت: «منظور این بود که ملک ارسلان در ملک خود به حکومت برسد» و به يزد برگشت. توران شاه برادر دیگر ارسلان شاه که در این هنگام در همدان به سر می برد، به اصفهان و از آنجا به یزد رفت اتابک رکن الدين سام به خوبی از وی استقبال نمود و به ارسلان شاه نامه نوشت که «برادرت را به فسون و افسونه نگاه می دارم، چه اگر به حدود کرمان افتد از وی نایره فتنه متولد شود» از طرفی أی بیک در ادامه با ارسلان شاه راه نفاق در پیش گرفته و حکومت بم را در دست خود گرفته بود و به محض شنیدن این خبر قاصدی به دربار اتابک سام فرستاد تا توران شاه را به کرمان باز گرداند. اما اتابک سام از این کار امتناع می کرد، آی بیک نامه ای تهدید آمیز برای اتابک سام نوشت که اگر توران شاه را به کرمان نفرستد، لشکر به جانب یزد خواهد کشید، و آنجا را با خاک یکسان خواهد کرد. در نتیجه اتابک سام، توران شاه را با کمال احترام نزد آی بیک گسیل کرد. چون این خبر به گوش ملک ارسلان رسید طبق پیش بینی اتابک سام آتش فتنه باز در کرمان شعله ور گشت، در نزدیکی جیرفت بین لشکر آلب ارسلان و توران شاه جنگی در گرفت چنان که ملک ارسلان در این نبرد در اثر اصابت تیری به پهلویش در سال ۵۷۲ ه. ق درگذشت. در نتیجه توران شاه حکومت کرمان را در دست خود گرفت.

آی بیک پس از این واقعه «به زور و بازوی خود مغرور شد و امرای بزرگ را گنده و احمق خطاب می کرد» پس سه امیر محتشم کرمان به نام های امیر قلچق، امیر چغرانه، و امیر آیبه که قبلا غلام موید الدین ریحان بودند تصمیم گرفتند که مخفیانه به یزد نزد موید الدین رفته و به همراهی وی، اتابک سام را تشویق کنند که به جانب کرمان لشکر کشی کنند. پس در سال ۵۷۴ ه.ق این سه امیر با تمام غلامان مویدی از راه بم به یزد رفتند، اتابک سام با آنان با خوشرویی پذیرایی کرده و به تدارک یک لشکر مجهز جهت این لشکر کشی پرداخت و در جوار موید الدین ریحان روی به کرمان نهاد، چون به بردسیر رسیدند میان نیروهای کرمان و یزد جنگ در گرفت، در پایان نیروهای یزد پیروز شدند و لشکر کرمان به داخل شهر عقب نشینی کرد، و بردسیر در محاصره ینیروهای یزد در آمد. در نتیجه ی طولانی شدن مدت محاصره جماعت بسیاری از دو طرف هلاک شدند. آی بیک هم با مشاهده ی بروز قحطی در شهر و خیانت برخی از سران لشکرش دیگر در خود توان مقاومت نمیدید، قاصدی نزد موید الدین فرستاد و گفت: «اتابک آی بیک دعا می گوید و خدمت می رساند و عرضه می دارد که من دست از جنگیدن کشیده ام و هم اکنون شهر و پادشاه را تسلیم شما خواهم کرد»، پس توران شاه همراه آی بیک از شهر بیرون آمد و خود را تسلیم لشکر یزد کردند. اما آی بیک بر اثر کینه ای که ركن الدين سام از او در دل داشت به قتل رسید، و موید الدین ریحان نیز پس از هفت سال اقامت در یزد منصب پیشین خود در کرمان را بازیافت و اتابک آنجا شد همچنین رکن الدين سام یک بار نیز به فارس تاخت تا اتابک تکله بن زنگی سلغری (۵۷۱ -۵۹۱ ه.ق) را از میان بردارد و فارس را به قلمرو خود بیفزاید، خواجه افضل الدین کرمانی که در این تاریخ در یزد حضور داشته علت این لشکرکشی را اینگونه بیان می کند، که چون سلطان طغرل بن ارسلان بن طغرل با اتابک تلکه دشمنی داشت، تصمیم گرفت که حکومت فارس را از وی گرفته و به اتابک یزد ركن الدين سام واگذار کند. پس لشکر عراق را به سرکردگی رکن الدين سام مأمور تسخیر شیراز کرد، و دستور داد منشور حکومت فارس را نیز بنام وی بنویسند، اتابک سام در جهت گرفتن ملک فارس و دستگیری اتابک تلکه بسیار مصمم بود و تلاش زیادی در این راه انجام داد به گونه ای که محاصره شیراز مدت زیادی طول کشید. تا اینکه شبی اتابک سام در نوشیدن شراب زیاده روی نمود و بامداد آن روز اتابک تلکه بر سر لشکر عراق تاخت و آنان را مجبور به فرار کرد. در این حين ركن الدين سام از اسب به زمین افتاد، لشکر فارس بر سر وی تاخته و او را دستگیر نمودند و از ناحیه ی سر مجروحش ساختند و با این وضعیت نزد اتابک تلکه بردند، با این همه، تلکه او را بزرگ داشت و به يزدش باز گرداند.

ركن الدين سام حاکمی نرم خوو بردیار بود، وی از اهل فضل و دانشمندان حمایت می کرد و با افضل الدین ابو حامد کرمانی مورخ نامدار انسی داشت. او پیوسته افضل را به یزد دعوت می نمود و عاقبت وی را همراه با زن و فرزندانش در سال ۵۸۲ ه.ق به یزد آورد و ریاست دیوان انشا را بدو داد، اما افضل نپذیرفت. خود افضل این حادثه را این گونه بیان می کند: «اتابک هر شب من بنده را می خواند و این معنی می گفت و خطاب از حکیم و منشی می کرد و تازیانه تا میل می زد و عطاء عنان باز می گرفت و من هر لحظه عذری می نهادم و دفعی می کردم و با خود می گفتم.

از وزر بترسم و وزیری نکنم

میرم زگر سنگی و میری نکنم

با آنکه دو جا هست و دو حضرت در یزد

در قعر دو بئر من دبیری نکنم

افضل بالاخره زن و فرزندان را بر داشت و قصد بازگشت به کرمان کرد. چون این خبر به گوش اتابک سام رسید از عزیمت او جلوگیری کرد. خصوصأ علاء الدوله پسر اتابک سام وعده و وعید فراوان به مال به وی داد. ولی افضل نپذیرفت و به بهانه این که آب و هوای یزد با مزاج زن و فرزندانش سازگار نیست، قصد دارد خانواده اش را به کرمان ببرد و خود دوباره به یزد باز خواهد گشت. ولی اتابک سام با این امر مخالفت کرد. ناچار افضل به یکی از زنان متنفذ کرمانی که در اتابک بی اندازه مؤثر و ذی نفوذ بوده است متوسل شد، زنی که به قول افضل از وی همت و حوصله بر هزار مرد مقدم است و در حق من بنده عنایتی عجیب داشت ... قصه حال به او بگفتم، در باب من شفاعت کرد و گفت والده اش در کوه بنان رنجور است، یک ماه باید او را رخصت داد تا هم بر فور باز سر خدمت آيد». در حقیقت افضل توانست با این حیله و بهانه یک ماه مرخصی بگیرد و در سال ۵۸۴ ه. ق عازم کرمان شد. از ركن الدين سام تنها یک پسر به نام علاء الدوله بر جای ماند که پیوسته ملازم سلطان جلال الدین خوارزمشاه بود. و در سال ۶۲۱ ه ق زمانی که جلال الدین از کرمان به شیراز رفت علاءالدوله به خدمت او شتافته و اظهار اطاعت نمود و تحفه و هدایای بسیار تقديم أورد. جلال الدین به او لقب اتاخان داد و ظاهرا فرمان حکومت

اصفهان را به نامش نوشت. جلال الدين همواره اتاخان را گرامی می داشت و او را پدر می خواند. علاء الدوله سرانجام در نبرد جرماغون که میان مغولان و جلال الدین خوارزمشاه در نزدیکی اصفهان در سال ۶۲۴ یا ۶۲۵ ه. ق در گرفت، در ۸۴ سالگی کشته شد . طبق گفته منابع قدیمی و تاریخ نویسان محلی یزد، ركن الدين سام به دلیل این که در کار کشورداری از خود لیاقت نشان نداد هرج و مرج در یزد بروز نمود به این جهت بزرگان شهر وی را از حکومت بر کنار کردند و برادر کوچک ترش را به نام عزالدين لنگر در سال ۵۸۴ ه. ق به حکومت برداشتند و اتابک رکن الدين سام در سال ۵۹۰ ه. ق در گذشت. اما اینکه دوران حکومت او را به سبب بی لیاقتی کوتاه دانسته اند درست نیست و چنانکه ذکر آن رفت نزدیک نیم قرن در یزد فرمان راند. او پس از مرگ در مدرسه ای که خود ساخته بوده به خاک سپرده شد.

 

۲-۱-۲. ابو الملوک عزالدين لنگر (۵۸۴-۶۰۴ ه.ق / ۱۱۸۸ - ۱۲۰۷ م)

پس از برکناری برادر به جایش نشست. اتابک عزالدین در سلطنت آل سلجوق سابقهی روشنی داشت و او را در چندین جنگ و مبارزات خدماتی به شاهان سلجوقی انجام داده آبروئی داشت. و قبل از رسیدن به حکومت در نبردهای ملک ارسلان شرکت داشت و چند بار از سوی سلجوقیان به حکومت اصفهان و شیراز منصوب شده بود بعد از آنکه در فرمانداری یزد استقلال یافت به طور کلی اوضاع را که بر اثر عدم سلامت نفس سام در هم ریخته شده بود تغییر داد مردم بیکار و فرومایه را به کار گماشت و بدکاران را سیاست کرد و مفسدان را دست از فساد کوتاه نمود و زهر چشمی از مردم گرفته و شهر را منظم کرد. او یزد را به خوبی اداره می کرد و در آبادانی آنجا می کوشید و در بیرون شهر یزد باغی و در میان آن کاخی برای خود ساخت و آن را باغ عزآباد نامیده وی با اتابک محمد از اتابکان کرمان خویشاوند بود و از این رو اتابک محمد را در مقابل رقبایش پیوسته یاری می رساند. عزالدين سرانجام پس از ۲۰ سال حکومت در سال ۶۰۴ ه. ق در گذشت و از او چهار پسر ماند. وردانروز که جانشین وی شد، محی الدین سام، کیکاوس و قطب الدین. اما کیکاوس در سال ۶۱۰ ه. ق فوت شد.

 

۳-۱-۲. وردانروز (۶۰۴-۶۱۵ ه. ق / ۱۲۰۷ - ۱۲۱۸ م)

چنانکه پیشتر ذکر شد پسر عزالدين لنگر و جانشین او بود، ورداتروز مدتی در خدمت سلطان محمد بن ملکشاه سلجوقی گذراند و در الموت با اسماعیلیان به نبرد پرداخت و پیروز شد و از خلیفه عباسی لقب (حسام امیرالمؤمنین) گرفت. وی پس از ۱۲ سال حکومت در گذشت .

 

۴-۱-۲. سلطان قطب الدین ابو منصور اسفهسالار (۶۱۵- ۶۲۶ ه. ق / ۱۲۱۸ - ۱۲۲۹ م)

پسر دیگر عزالدين لنگر که پس از برادر به حکومت نشست در زمانی که از خاندان علاء الدوله و دختران امیرفرامرز باقی نمانده بود. بنابراین از مقام اتابکی گذشته به تشکیل سلطنت اقدام نمود و از آغاز به سلطان قطب الدین مشهور شد و آنچه از تواریخ استنباط می شود اهمیت مقام و کارهای سلطان قطب الدين وابسته به پایه و مقام مادرش مریم ترکان بوده مریم ترکان از خاندان بزرگان و زنی دانشمند و ثروتمند بوده قريه مرياباد که هم اکنون آباد است از احداثات آن بانوی گرامی است. آنچه مسلم است مریم ترکان از آغاز تولد فرزندش قطب الدین نقشه ی کار را کشیده و فرزندش را به نیکویی تربیت کرده و لحظه ای در راه تحصیل و تربیت او کوتاهی ننموده بود. مریم ترکان بعد از وفات شوهرش لنگر به مادر امیر مشهور گشت و چون دورهی پسران لنگر که از زن دیگر بودند سپری شد و کار به دست فرزند او افتاد وی را به تأسیس سلطنت تشویق کرد. سلطان قطب الدين بعد از این که به حکومت یزد رسید برای خود اساس سلطنت ترتیب داد و رسوم پادشاهی پیش گرفت. دربان و دربار تشکیل داد و اسبان خالصهی خود را به زین و لگام مطلا آراسته بود. محله ای که به کوی یوزداران مشهور است مرکز سلطنت خود قرار داد و بر در سرای خویش میدانی وسیع باز کرده در آن ورزش و چوگان بازی انجام می داد و سگها و تازیان ممتاز جمع آوری کرده بود و همه را با قلاده های طلا و نقره و جلهای اطلس نگهداری می نمود و به شکار می پرداخت مخصوصا به شکار یوزپلنگ علاقه ی خاصی داشته و این شکارها را به شهر می آورد در باغ وحشی که ایجاد کرده بود نگهداری می کرد. از این رو آن کوی به محله یوزداران معروف شد. در مجموع قطب الدین از هر جهت سلطانی لایق بوده، گویند با جامع مبدل گرد شهر می گشته و هر جا فقير و مستمندی می دیده او را کفالت می کرده و اگر ستمدیده و مبتلا می یافت که بر وی ستمی رفته دادش می گرفت. هیچ لحظه از اندیشه امنیت شهر فارغ نبوده و دزدی در دورهی او منسوخ شد و قصه ها و افسانه ها در رویه دزد گرفتن او و فقیر نوازیی وی نقل کرده اند. وی در سال ۶۲۶ ه.ق وفات یافت و پس از مرگ، او را در مدرسه ای که کنار «دولت خانهی » خود ساخته بود به خاک سپردند.

با دقت در توصیفات تاریخ نویسان محلی يزد، در اعمال و رفتار سلطان قطب الدین نوعی تناقض وجود دارد و تنها این تناقضات را اینگونه می توان توجیه کرد که، چون سلطان قطب الدین زمانی حکومت یزد را در دست گرفت که از خاندان آل کاکویه و دختران امیر فرامرز کسی باقی نمانده بود. پس وی بر خلاف رویه اخلافش از مقام اتابکی دست کشید و تمام تلاش خود را صرف این هدف کرد که برای خود و جانشینانش درباری در خور یک سلطان با تمام تشریفات سلطنتی فراهم کند. اما از طرفی چون مردم یزد همواره شاهد وجود حکمرانانی مردم دار و عادل بودند که تمام سعی خود را صرف آبادانی و حفظ امنیت شهر یزد کرده بودند، لذا سلطان قطب الدین نه در خود این توان را می دید که از دایره انصاف پا فراتر گذارد و نه مردم یزد به او این اجازه را می دادند. چنانکه اتابک رکن الدین تنها به خاطر عدم توانایی و اداره شهر و حفظ امنیت آن با تصمیم بزرگان شهر از مقام اتابکی برکنار شد. 

 

۵-۱-۲۔ قطب الدین محمود شاه (۶۲۶- ۶۳۷ ه. ق / ۱۲۲۹- ۱۲۴۰ م)

پسر قطب الدین ابو منصور بعد از پدر به حکومت رسید.وی با دختر براق حاجب، که صفوه الدين آدم ياقوت ترکان نام داشت ازدواج کرد. درباره ی این ازدواج دو نقل قول وجود دارد، نخست آورده شده که پس از اینکه سلطان غیاث الدین پسر سلطان محمد خوارزمشاه بدست براق حاجب در سال ۶۲۵ ه.ق کشته شد اتابک محمود شاه لشکر یزد را به جانب اصفهان گسیل کرد تا یکی از همسران سلطان غیاث الدین به نام ترکان خاتون را که در آن موقع نزد قاضی رکن الدین صاعد قاضی القضاء شهر اصفهان به سر می برد از قاضی گرفته، و به عقد خود در آورد. براق حاجب به محض با خبر شدن از ماجرا به این بهانه که سلطان غیاث الدین با پادشاه جهان چنگیز خان دشمن بوده و من (براق حاجب) عامل قتل او بوده ام، مطابق قانون یاسای مغولی آنچه از زن و فرزند و مال که متعلق به غياث الدين بوده است هم اکنون به من تعلق دارد. پس براق حاجب برای پس گرفتن ترکان خاتون به سوی یزد لشکرکشی نمود. اما در ادامه به وساطت قاضی القضاه رکن الدین قرار بر آن شد که اتابک محمود شاه ترکان خاتون را به براق حاجب بر گرداند و در عوض براق حاجب دختری را به نکاح محمود شاه در آورد. اما مؤلف تاریخ شاهی این ازدواج را قبل از این حاثه بیان می کند بدین شرح که در آن تاریخ که غیاث الدین در کرمان کشته شد سلطان جلال الدین در ولایت آذربایجان و دیار بکر مشغول جنگ با مغولان بود. اتابک محمود شاه، از فرصت استفاده کرده و طمع در بیوہی غیاث الدين نمود، پس عدهای این خبر را به گوش یاقوت ترکان رسانیدند، وی بی درنگ قاصدی نزد پدر خود قتلغ سلطان فرستاد، و وی را از کیفیت ماجرا با خبر ساخت. قتلغ سلطان با شنیدن این خبر، سه روز بعد با لشکری گران بر در یزد حاضر شد، اتابک محمود شاه چون اینوضعیت را مشاهده کرد با بزرگان شهر برای چاره جویی به مشورت نشست. بزرگان شهر یک رای به محمود شاه اعلام کردند که چون بین او و قتلغ سلطان رابطه پدر و فرزندی است و از طرفی قتلغ سلطان پادشاهی قادر و تواناست، که هیچ یک از شهرهای همسایه توان مبارزه با لشکر او را ندارند، پس صلاح محمود شاه در آن است که ترکان خاتون را به قتلغ سلطان پس دهد و آتش فتنه را اینگونه خاموش کند. اتابک محمود شاه با نظر آنان موافقت کرد همچنین تاریخ نویسان محلی یزد موافق با نظر مؤلف تاریخ شاهی، ازدواج اتابک محمود شاه را قبل از این حادثه نقل می کنند، چنانچه آورده اند، هنگامی که شهر کرمان به تصرف براق حاجب درآمد و از سوی دارالخلافه به وی لقب قتلغ سلطان دادند، سلطان قطب الدین دختر او را به نام آدم یاقوت ترکان برای پسر خود محمود شاه خواستگاری کرد و به یزد آورد. با دقت در این روایات چنین به نظر می رسد که، نقل قول مؤلف تاریخ وصاف از حقیقت به دور باشد چرا که وی قاضی رکن الدین را عامل سازش بین طرفین معرفی می کند حال آنکه سید رکن الدین در زمان اتابک یوسف شاه (۶۷۳-۶۹۰ ه.ق) سمت قاضی القضات یزد را بر عهده داشته و متوفی به سال ۷۳۲ ه.ق است و مسلماً نمیتوانسته در آن تاریخ حضور داشته باشد و عامل ازدواج محمود شاه با دختر براق حاجب شود. به هر حال با این ازدواج پایه سلطنت سلطان محمود شاه بیش از پیش استوار شد زیرا براق حاجب مورد توجه خلیفه ی بغداد قرار گرفته بود و منشور و لقب برایش فرستاده بود به دلیل اینکه وی همان طور که پیش تر ذکر آن رفت عامل قتل سلطان غیاث الدین فرزند محمد خوارزمشاهی بود و با خلافت بغداد حالت متخاصم داشت. به هر جهت نخستین فرزندی که از این وصلت به وجود آمد دختری بود که او را کردوچین نام نهادند و این همان کردوچین است که بعدها زن اباقاخان دومین ایلخان مغول گردید و به علت همین ازدواج اتابکان يزد و قراختائیان کرمان تحت حمایت اباقاخان قرار گرفتند. محی الدین سام پسر دیگر عز الدين لنگر دختر دیگر براق حاجب را که مریم ترکان نام داشت در ازدواج آورد." محمود شاه نه تنها تمام رسوم پدرش را تازه کرد و آثين سلطنت وی را پیش گرفت بلکه قدمی جلوتر رفت به ویژه پس از آنکه آوازهی زیبایی دخترش در همه جا پیچید و قاآن ایلخان مغول خواهان وی شد و به عقد خود در آورد. از آن پس شاه محمود کوس شاهی کوفت و شهرت اتابکان یزد از حد گذشت از طرفی شاه محمود رویه درویش نوازی پدر خویش را از دست نداد و با عدل و بذل حکمرانی می کرد و مدرسه ای بنام دختر خود بنا کرد ولی رونق نگرفت بلکه هنوز پایه آن بلند نشده بود که عمر خودش کوتاه شده و در سال ۶۳۷ ه.ق جهان را بدرود گفت و در آن مدرسه ی ناتمام مدفون شد و حرمش صفوة الدين آنرا تمام کرده به نام خود صوفتيه ناميد. و می نویسند: «آن مدرسه بقدری شوم بود که مناره اش سیاستگاه مجرمین شد تا دیری هر که را می خواستند معدوم کنند از آن مناره به زیر می افکندند»

 

۶-۱-۲ . رکن الدین علاء الدوله (۶۳۷- ۶۲۲ ه. ق / ۱۲۴۰- ۱۲۶۴م)

جانشین محمود شاه، پسرش رکن الدین علاء الدوله بود. نام او را در پاره ای مأخذ سلغرشاه نوشته اند. اما جعفری در تاریخ یزد از آن نامی نبرده است و به ذکر حکومت یوسف شاه بن علاء الدوله بعد از حکومت محمود شاه پرداخته است. زامباور ، سلتیق شاه ضبط کرده است حکومت او مقارن است با آمدن هلاکوخان به ایران، وی از هلاکو خان اطاعت کرد از این رو در حکومت یزد باقی ماند. سلغرشاه جوانی پاک اعتقاد خدا ترس بود و مردم در زمان سلطنت او در رفاه بودند و به کار زراعت و آبادانی تمایل زیادی از خود نشان داده اند. و به دستور او قناتی حفر نموده و در نزدیکی دوازه مال امیر روستایی احداث کرده اند که به نام خود او سلغرآباد منسوب شد. و در میان عوام به آبشور شهرت یافته بود . خواهر سلغرشاه زن سعد بن ابوبکر اتابک فارس (۶۲۳-۶۵۸ ه.ق) بود و چون اتابک در جوانی مرد، پسر کوچکش محمد به اتابکی فارس رسید. ترکان خاتون مادر محمد و خواهر اتابک يزد به فرمان هلاكو به اداره امور پرداخت. محمد نیز بعد از دو سال و هفت ماه حکومت در ذی الحجه سال ۶۶۰ه.ق در همان خردسالی از بام به زمین افتاد و جان سپرد. ترکان خاتون، محمد بن سلغربن سعد بن زنگی را به اتابکی برداشت. ولی چون او نیز ظالم و ستم پیشه بود، ترکان خاتون او را دستگیر ساخته در سال ۶۶۱ه.ق به خدمت هلاکوخان فرستاد، و سلجوقشاه بن سلغور برادر بزرگ اتابک محمد را که به وسیلهی اتابک ابوبکر در قلعه ای محبوس بود از زندان خلاص کرده به تخت اتابکی فارس نشاند. سلجوقشاه چون بر تخت نشست، گروهی از امراء را از میان برداشت و با ترکان ازدواج کرد، تا مگر به این وسیله از فتنه انگیزی های وی جلوگیری کند. و تمام ثروت او را در تصرف خود گرفت. اما چون سلجوقشاه پادشاهی عياش و خوش گذران بود، شبی در اثناء مجلس شراب نظرش بر غلامی زنگی که صورتی ترسناک داشت افتاده او را به سوی خود خواند و دستور داد که به حرم سرایش رودسر ترکان خاتون را از تنش جدا سازد. پس آن غلام بی درنگ رفت، سر ترکان را در طشتی پیش او نهاد. در ادامه سلجوقشاه باسقاخان یعنی حکام مغولی را که از طرف هولاكو در شیراز اقامت داشتند تعقیب نمو، یکی از آنها را به قتل رسانید و خانه ی آن حکام را بسوخت، چون خبر این واقعه به هولاکو رسید و از طرفی اتابک علاءالدوله نیز به خوانخواهی خواهر به وی شکایت برد، هولاكو ابتدا محمد شاه، برادر سلجوقشاه را که در حضورش بود به ياسا رسانید. و لشکری به سرداری التاجو به سرکوبی سلجوقشاه روانه ی شیراز ساخت. و این لشکر به کمک علاءالدوله اتابک یزد و نظام الدین حسن (۶۵۹-۶۶۲ ه.ق) پادشاه شبانکاره و اینگ، برای جنگ با سلجوقشاه متحد شدند و در سال ۶۶۲ ه.ق در کازرون بین طرفین جنگ در گرفت، سلجوقشاه در این جنگ نظام الدین ملک شبانکاره را به قتل رسانید. ولی خود چون نتوانست مقاومت کند، از میدان نبرد گریخته و به مسجدی پناه برد، لشکر مغول او را در محاصره گرفتند، اتابک علاء الدوله رشادت به خرج داده و برای دستگیری سلجوقشاه پیش رفت ولی به ضرب تیر زهر آلود یکی از امرای اتابک سلجوقشاه، به نام بیکلیک کشته شد. در نهایت سلجوقشاه به چنگ لشکر مغول گرفتار شده و به قتل رسید. به این ترتیب درواقعهی کازرون، سه پادشاه از ملوک جنوب ایران یعنی ملک نظام الدين حسن امیر شبانکاره و اتابک يزد علاء الدوله و اتابک فارس سلجوقشاه از میان رفتند. از اتابک علاءالدوله چند فرزند بر جای ماند که یکی از آنان به نام شاه قطب الدین محمود از سرداران سپاه مبارز الدين محمد آل مظفر بود و در نبرد با شاه شیخ ابو اسحاق اینجو به وی یاری می رسانید." 

 

۷-۱-۲. طغان شاه (۶۶۲ - ۱۲۶۴۶۷۰- ۱۲۷۲ م) یا طغی شاه

پسر علاء الدوله که پس از پدر به حکومت رسيد و هشت سال به آرامش و دادگری فرمانروایی کرد اما کاتب و بافقی دوره حکومت او را بیست سال ضبط کرده اند که درست نمی نماید. در منابع آمده است که طغی شاه با داشتن سنی کم، مانند پیران خردمند به حسن سیاست و فراست مشهور بود و برخلاف پدر، سلطنتش دوام یافت و مردم عموما از او خشنود بودند. در اهرستان باغی احداث نمود و در جوار آن مسجدی ساخت که تا چند صد سال پیر و جوان را خوشحال داشت زیرا باغش عشرتگاه جوانان بود و مسجدش عبادگاه پیران» این باغ در قرن نهم در نهایت رونق و صفا بوده است. و در وصف آن اینچنین آمده است: «باغ طغی شاه در اهرستان بهترین باغ های اطراف یزد است و میوه هایش الوانش نیکوترین میوه هاست». طفی شاه در سال ۶۷۰ ه ق از دنیا رفت و زمام امور را به دست پسران خود نهاد.

 

۸-۱-۲. علاء الدوله دوم (۶۷۰- ۶۷۳ ق / ۱۲۷۲- ۱۲۷۴ م)

پس از طغی شاه پسر او علاء الدوله ی دوم به حکومت رسید. وی مردی ضعیف النفس و کم دل بود. از قضا در اردیبهشت ماه ۶۷۳ ه.ق بارندگی در شهر یزد آغاز شد که به مدت پنج شبانه روز به طور پیوسته ادامه یافت. به طوری که از این بارندگی سیلی به راه افتاد و محله های مریاباد، سرسنگ، یعقوبی، و سلغرآباد را خراب کرد. همچنین باعث خرابی حصارهای اطراف شهر شد و افراد زیادی از ساکنان شهر در اثر این سیل جان خود را از دست دادند، وقوع این سیل باعث شد که یکباره زمام امور از دست اتابک علاءالدوله دوم خارج شود و چند ماه پس از وقوع این سیل در سال ۶۷۳ ه.ق وفات یابد و حکومت یزد به یوسف شاه رسید.

 

۹-۱-۲. رکن الدین یوسف شاه (۶۷۳ - ۶۹۰ ه. ق / ۱۲۷۴ - ۱۲۹۱ م)

يوسف شاه که پس از علاء الدولهی دوم، اتابک یزد شد به روایتی برادر و به روایتی دیگر پسر او بود. يوسف شاه در آغاز حکومت، خرابی های ناشی از سیل عظیم زمان علاء الدوله را ترمیم کرد. همچنین وی از پسران امیر غیاث الدین حاجی خراسانی نیای آل مظفر حمایت می کرد و آنان در دستگاه او به سرعت مدارج پیشرفت را پیمودند. يوسف شاه، شرف الدین مظفر را به دفع راهزنان سر حد کوبنان و قهستان يزد فرستاد و چون به خوبی از عهده ی این کار بر آمده سر حد میبد و ندوشن و نگهداری راههای آن حدود را به او سپرد. يوسف شاه چون پادشاهی عیاش و خوش گذران بود لیکن از پرداخت مال به ارغون خان (۶۸۳- ۶۹۰ ه.ق) مغول خودداری ورزید. از این رو ایلخان در سال ۶۹۰ ه.ق سرداری یسودر نام را به یزد فرستاد و فرمان داد که اگر اتابک یوسف شاه اطاعت کرد و مال مقرر سالیانه را تسلیم نمود يسودر به اردو مراجعت نماید و الا او را زندانی ساخته به اردو بفرستد. و خود به حکومت یزد بپردازد. چون يسودر به نزدیکی یزد رسید اتابک یوسف شاه در شهر متحصن شده و تنها برای لشکر یسودر علوفه فرستاد. ولی خود نزد وی نرفته روز دیگر مادر خود خرم ترکان را با تحفه و هدایا نزد او فرستاد. «به طریقی که قانون اتراک است که در وقایع عظيمي والده خود را به جهت استشفاع نزد خوانین و امرا فرستند»

يسودر در هنگام ملاقات با مادر یوسف شاه مشغول نوشیدن شراب بود. بنابراین حرمت خرم ترکان را نگه نداشت و در مجلس ، شراب در جامه ی وی ریخت و وی را مورد توهین قرار داد. او نیز به شهر برگشته و آنچه دیده و شنیده بود به عرض پسرش رسانید. اتابک یوسف شاه که فردی شجاع و مغرور بود تا هنگام شب منتظر ماند و نیمه شب دروازه های شهر را گشوده بر سر لشکر یسودر شبیخون زد و او را به قتل رسانید و فرزندانش را اسیر کرد. چون این خبر به ارغون خان رسید امیر محمد ایوداجی والی اصفهان را با سی هزار سوار به یزد فرستاد. اتابک که در خود دارای مقاومت نمی دید، زن و فرزند یسودر را برداشت و همراه با شرف الدین مظفر راهی سیستان شد. شرف الدين مظفر در میان راه از وی جدا شد و همراه با زن و فرزند یسودر به کرمان و از آنجا به یزد رفت و پس از مدتی رهسپار اردوی ارغون خان شد. چون امیر محمد ایداجی به نزدیک یزد رسید. سادات و بزرگان شهر به استقبال او رفتند. امیر محمد هم مردی به نام بلغدر را به داروغگی شهر گماشت. اما در منابع دیگر زمان آمدن يسودر به یزد را به دوران غازان خان (۶۹۴-۷۰۳ ه.ق) نسبت داده اند و درباره علت آمدن يسودر به یزد چنین آورده اند: «او (اتابک یوسف شاه) پیشکش و رسول پیش غازان خان فرستاد ولی امرا را به تحفه یاد نکرد و چون غازان خان تبریز و عراق عجم و عراق عرب و خراسان را تصرف کرد امراء غازان خان طمع در یوسف شاه کردند و امیر یسودر نام را نامزد يزد کردند که اتابک یوسف شاه مال سه ساله بدهد یا یزد را به امیر یسودر گذارد و خود متوجه سریر اعلی گردد»

شبانکاره ای نیز یوسف شاه را معاصر غازان خان معرفی می کند و چنین شرح می دهد که چون غازان خان به سلطنت رسید و همه ملوک اطراف به خدمت او شتافتند اتابک یوسف شاه به اردو نرفت. حسودان این معنی را بهانه ساختند و یوسف شاه را در نظر غازان خان باغی جلوه دادند. غازان خان، ایلچیانی نزد وی فرستاد و او را احضار کرد. اتابک یوسف شاه از ترس نرفت و هر ایلچی می آمد با خرج مال در رفتن تعلل می نمود تا یک سال یازده ایلچی به نزد وی رفت. و دشمنان به غازان این مطلب را القا نمودند که او یاغی شده است. پس غازان ، امیر يسودر نامی را با دویست سوار مغولی به سوی یزد فرستاد و دستور داد که اتابک یوسف شاه را مقید نزد او بیاورد. يسودر چون به يزد آمد اتابک جرات نکرد پیش او برود، دو سه روز از رفتن تعلل کرد. و سرانجام مادرش را برای شفاعت با تحفه پیش یسودر فرستاد. اما یسودر مادر اتابک را دشنام داد، مادر یوسف شاه بازگشت و گفت: «ای پسر این ترک به کشتن تو آمده اکنون هر چه توانی بکن.» 

اتابک چون از جانش مأیوس شد جمعی از تجار و خواجگان را به دربارش دعوت کرد و از هر کدام هزار دینار طلب نمود. و پس از جمع آوری مبالغی رو به آنها کرد و گفت: «این کافر به کشتن من و غارت اموال شما آمده و یزد را خراب خواهد کرد و مصلحت در آن است که تن و جان و خانمان خود را از دست این کافر باز خرید پس در شهر منادی کردند که امروز روز غزاست. یا شهادت بیابید و یا این کافران را سزا دهیم.» پس نزدیک ده هزار مرد با سلاح های خود رو به خانه يسودر نهادند و او را با تمام نواب و نوکارانش از دم تیغ گذراندند. پس از آن اتابک یوسف شاه تمام خزانه اش را جمع کرد و به سمت خراسان فرار کرد و دو پسر یسودر را به دست پهلوان مظفر که سپهسالار اتابک بود سپرد. ولی بعد از رفتن اتابک، پهلوان مظفر پسران يسودر را آزاد کرد، اما در ادامه اتابک یوسف شاه در حوالی خراسان به دست ایلچیان مغول گرفتار شد. وی را اسیر کردند، و نزد غازان خان فرستادند تا یارغو کنند، از قضا او را عفو کردند و مدتی ملازم غازان خان بود تا اینکه غازان خان قصد کرد که به سمت شام لشکرکشی کند، پس دستور داد از ملوک اطراف به لشکرش بپیوندند اما چون يوسف شاه برگ و نوایی نداشت نتوانست در این لشکرکشی حضور به عمل آورد. پس حساد گفتند: « او را قطعأ سر یک دلی نیست و نخواهد بود، به حکم غازان خان او را به یاسا رساندند». اما درباره ی جنگ یوسف شاه با فرستاده غازان خان باید گفت عده دیگری از مورخین نیز امیر یسودر را فرستاده غازان خان نوشته اند در صورتیکه صحیح نمی باشد زیرا واقعه جنگ اتابک یوسف شاه با امیر یسودر در سال ۶۹۰ ه ق اتفاق افتاده که سال آخر سلطنت ارغون خان است و غازان خان در سال ۶۹۴ به سلطنت رسیده یعنی بعد از گیخاتو خان (۶۹۰- ۶۹۴ ه.ق) و بایدو خان (۶۹۴ ه.ق). از این تاریخ یعنی (۶۹۰ ه.ق) یزد از نظر مالی ضمیمه ممالک ایلخانی شد و در سال ۶۹۳ پادشاه خاتون حاکم کرمان از گیخاتو خان که شوهرش بود حکومت یزد و شبانکاره را خواست او نیز درخواست او را پذیرفت و پادشاه خاتون نیز از طرق خود نصرت ملک را به حکومت یزد برداشت. در سال ۶۹۴ ه که باید و به ایلخانی رسید یزد را به سلطان شاه پسر امیر نوروز سالیانه به مبلغ هزار دینار به مقاطعه داد. ولی حکومت اسمی اتابکان از بین نرفت. زیرا اتابک حاجی شاه پسر اتابک یوسف شاه بعد از او در این شهر به حکومت رسید.

 

۱۰-۱-۲. حاجی شاه (۶۹۰- ۷۱۸ ه. ق / ۱۲۹۱ - ۱۳۱۸ م)

حاجی شاه فرزند یوسف شاه بود. همانطور که ذکر شد، پس از قتل يوسف شاه مغولان عملا بر یزد چیره شدند. ولی حکومت اسمی اتابکان از بین نرفت. در اواخر دوران حاجی شاہ سید عضد الدين يزدی شحنه ی فارس بی اجازه ی ایلخان ابوسعید (۷۱۶-۷۳۶ ه.ق) به يزد آمد، و سلطان ابوسعید، حاجی شاه و مبارز الدين محمد مظفری را مامور تنبیه او کرد. در همین سال ها امير غیات الدین کیخسرو اینجو برادر اسحاق اینجوکه سالها حکومت فارس و کرمان را در دست داشت، از شیراز به يزد آمد تا با حاجی شاه عقد دوستی و اتحاد ببندد غیاث الدین پس از اقامتی کوتاه در یزد، به میید نزد مبارز الدين محمد رفت، ولی اتفاقی رخ داد که وی را سخت خشمناک کرد اما حادثه این بود که در این وقت که امیر اینجو در میبد توقف کرده بود، اتابک حاجی شاہ نوکر نایب امیرخسرو را که پسر خوب صورتی بود خواست نزد خود بیرد. این کار به منازعه و زد و خورد انجامیده نایب امیر کیخسرو کشته شد. چون خبر این حادثه به امیر کیخسرو رسید بر آشفته قصد تاختن بر اتابک کرد ولی مبارز الدين محمد چنان صلاح دید که در ابتدا به ابوسعید شکایت کند امیر غیاث الدین کیخسرو این رأی را پسندیده، رفتار زشت اتابک حاجی شاه را به عرض ایلخان رسانید ایلخان متغیر شده امیر مبارز الدين محمد را مأمور کرد که به اتفاق امیر غیاث الدین کیخسرو اتابک را گوشمالی و سزا دهند.بین دو طرفین در بازار یزد جنگی واقع شده جماعتی از دو طرف کشته شدند بالاخره اتابک فرار نموده و بدین تفصيل خاندان اتابکان یزد بر اثر این رفتار زشت در ۷۱۸ ه منقرض شد. بدین ترتیب بی خردی و عیاشی حاجی شاه باعث شد که حکومت صد و هفتاد سالهی اتابکان یزد برافتد و اخلاف غیاث الدین حاجی که بعدها به آل مظفر اشتهار یافتند ابتدا در خدمت اتابکان یزد و بعدها میراث خوار آنان گردیدند.

چنانکه گذشت زمانی آل وردان سمت اتابکی دختران فرامرز را بر عهده گرفتند که کشمکش میان خاندان سلجوقی بالا گرفته بود بخصوص بعد از مرگ سلطان سنجر دیگر از آن اقتدار پیشین سلاجقه چیزی باقی نماند. و اتابکان در گوشه و کنار ایران خود را آماده می کردند که از دولت مرکزی فاصله بگیرند و در پرتو این سیاست بود که اتابکان فارس (۵۴۳-۶۷۶ ه. ق). سلاجقه کرمان (۴۳۳-۵۸۳ ه. ق)، خوارزمشاهان (۴۹۰-۶۲۸ ه. ق) ، اتابکان آذربایجان (۵۴۱-۶۲۶ ه. ق) و اتابکان یزد (۵۳۶ تا ۷۱۸ ه. ق) به وجود آمدند و هر کدام به نوبه ی خود اعلام استقلال کرده، و در تحکیم موقعیت خود کوشیدند. بدین منظور اتابکان يزد روابط دوستانه ای با اتابکان فارس و سلاجقه کرمان و بعدها با قراختائیان کرمان بهم زدند. و موقعیت اتابکان يزد بدان پایه رسید که هر گاه سلاجقه کرمان و قراختائیان آن سامان مشکل جانشینی بر می خوردند، از آنجا کمک می گرفتند و با ایجاد پیوند زناشویی روابط دوستانه ی خود را با آنان گسترش می دادند و در زمان قدرت گیری خوارزمشاهان در ایران اتابکان یزد برای حفظ حکومت خویش از سلطان محمد خوارزمشاه و پسر او سلطان جلال الدين اطاعت کردند و چنانکه که شرح آن رفت جلال الدین، علاء الدوله پسر ركن الدين سام را پدر خطاب می کرد. و در جنگهایش همواره ملازم خود می ساخته و پس از اینکه کسی از خاندان علاء الدوله و دختران امیر فرامرز نماند. اتابکان از مقام اتابکی فراتر رفته، به خود القاب سلطان و شاه دادند. چنانکه قطب الدین ابومنصور از همان آغاز حکومتش به سلطان قطب الدین مشهور شد، و به تشکیل سلطنت اقدام نمود و درباری در خور حکومت سلاطین برای خود ایجاد کرد. و جانشینانش به طور جدی اقدامات وی را ادامه دادند. اتابکان همچنین پس از پیروزی مغولان هم به اطاعت آنان گردن نهادند اما پاره ای از بی تدبیری و عیاشی آنان باعث شد که روز به روز از آن اقتدار پیشین فاصله بگیرند. چنانکه حتی بعد از وقوع یک سیل اتابک علاء الدوله از شدت ترس می میرد و یوسف شاه به دلیل بی تدبیری به یاسا رسید و از اتابکان جز اسمی باقی نگذاشت و سرانجام حاجی شاه با عیاشی آن اسم را هم به ورطله ی نابودی رسانید.

 

* منبع این مقاله پایان نامه ی کارشناسی ارشد سرکار خانم فاطمه رضایی با عنوان "اوضاع سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی یزد در عهد آل وردان (اتابکان)" می باشد .

 

 

 

 

جست و جو

تماس با ما

با ما تماس بگیرید و از مشاورین ما کمک بگیرید.
021 - 77 88 10 12
همه روزه 8-19

ما را دنبال کنید