گالـــری / دانلـــود

اوضاع سیاسی و اجتماعی یزد در دوره ی تیموریان (قسمت اول)

 

اوضاع سیاسی یزد در دوره امیر تیمور (۸۰۷-۷۹۵ه.ق)

در فاصله میان زمان مرگ سلطان ابوسعید تا استیلای قطعی تیمور بر ایران، یعنی سال ۷۹۵ که حدود شصت سال طول کشید، چندین سلسله از حکومت های محلی در گوشه و کنار ایران به وجود آمدند که آل چوپان، آل جلاير و آل مظفر از آن جمله اند. این سلسله ها بعد از مرگ سلطان ابوسعید ایلخانی و نبود یک حکومت مقتدر استفاده کرده و چند روزی را برای خود امارتی ترتیب داده بودند. هیچ یک از امرای این سلسله ها توان مقابله با تیمور را نداشتند و مردم ایران نیز که بر اثر همین هرج و مرجها و قتل و غارتهای پی در پی و ظلم و ستم عمال امیران به کلی از پا در آمده بودند به نزد تیمور شکایت برده از او در خواست کمک کردند و امیر تیمور در طی یورش خود به ایران همه این سلسله های محلی را بر انداخت حکومت آن مناطق را به فرزندان خود سپرد.

لشکرکشی اول تیمور به قلمرو آل مظفر و ابقای آن خاندان

تیمور طی یورش سه ساله به ایران از سال ۷۸۸ شروع گردید زمانی که در گیلان حضور داشت فرستاده ای نزد زین العابدین فرستاد و او را طلب کرد. و به «زین العابدین پیغام داد که پدر مرحوم تو با ما در مقام دولت خواهی و اتحاد بود، بنابر آن در وقت وفات یافتن مکتوبی درباب سفارش تو ارسال نمود، می باید که به درگاه عالم پناه آیی تا تو را به نوعی منظور نظر تربیت گردانیم...»  اما زین العابدین یا به علت گرفتاریهای بسیار، یا از ترس و یا از جهت خود خواهی به این پیغام تیمور اعتنا نکرد و حتی «فرستاده حضرت صاحب قران را موقوف داشته باز نمی فرستاد و اندیشه های فاسد که حد امثال او نبود به خاطر راه داده بود....» (یزدی ۱۳۳۶، ج ۱ :۳۱) موضوع بهانه ای شد برای اینکه تیمور به قلمرو آل مظفر حمله کند. ادوارد بروان معتقد است که سلطان زین العابدین قبل از اینکه به دست شاه منصور کور شود سلطنت تیمور را گردن نهاده قطب الدین فرستاده او را پذیرفته و نام وی را در سکه و خطبه آورده است . به همین دلیل تیمور در سال ۷۸۹ عازم تسخیر عراق عجم و فارس شده، از راه همدان و گلپایگان به اصفهان رفت هنگامی که نزدیک اصفهان رسید حاکم اصفهان امیر مظفر کاشی، قاضی صاعد را نزد تیمور فرستاد و امان خواست بعد خود به بارگاه تیمور برگشت اهالی اصفهان به نام علی کچه پا ظاهرا از صنف آهنگران بود. به جهت دست اندازی لشکر تیمور به مال و نوامیس مردم و ظلم و ستمی که بر مردم روا می داشت گروهی از مردم را با خود همراه ساخت و محصلان مالیاتی تیمور را به قتل رساندند.

تیمور بعد از شنیدن این خبر دستور قتل عام مردم اصفهان را صادر کرد و سه هزار تن از اعمال تیمور در آن شب کشته شدند. هر فرد مکلف بود تعدادی سر تحویل دهد. برخی که مایل نبودند دستشان به خون مردم بی گناه آغشته شود سر از دیگران می خریدند. در اوایل کار قیمت هر سری به ۲۰ دینار کپکی می رسید و در آخر چنان سر فراوان شد که نیم دینار فروخته می شد و کسی نمی خرد حتی برخی از زنان را سر میتراشیدند و سر آنان را به ماوران مربوطه می سپردند به نظر می رسد تیمور برای مرعوب ساختن مردم سایر نقاط و منصرف نمودن آنها از مقاومت دست به چنین کشتار وحشتناکی زده است. قتل عام اصفهان در روز دوشنبه ذی القعده سال ۷۸۹ به وقوع پیوست (فصيحی خوافی، بی تا :۱۲۸). بعد از قتل عام اصفهان متوجه شیراز شد و امیر خدایداد حسین و امیر ایکو تیمور را پیشاپیش به شیراز فرستاد و ایشان خبر انقیاد اهالی شیراز را به سمع تیمور رساندند. تیمور به سمت فارس حرکت کرد و سلطان زین العابدين متواری شد و به شوشتر رفت. اگر چه رابطه ای خوب میان او و شاه منصور برقرار نبود به او اعتماد کرد شاه منصور نیز او را فریب داد دستگیر نمود و در قلعه سلاسل محبوس ساخت. تیمور در سال ۷۸۹ بدون در گیری وارد فارس شد و در حوالی تخت قراچه فرود آمد و یک هزار دینار کپکی مال امانی تعیین کرد و محصلان برای جمع آوری به شهر رفتند و خطبه به نام تیمور شد .

امرای مظفری پس از اطلاع از فتح فارس توسط تیمور هریک با هدایای بسیار به اردوی تیمور پیوستند. افرادی چون شاه یحیی والی یزد و پسرش سلطان محمد، سلطان احمد حاکم کرمان، ابواسحاق نبیره شاه شجاع از سیرجان، و سایر حکام اطراف، مانند اتابکان لر گرگین لاری امیر تیمور با شنیدن خبر طغیان و سرکشی تقتمش در ماورالنهر قصد مراجعت کرد. بنابراین با ابقای خاندان مظفری در قدرت، شیراز را به شاه یحیی، اصفهان را به سلطان محمد پسر بزرگ او، کرمان معروف که ساکن فارس بود به سمرقند نقل مکان کند. وی در اواخر محرم سال ۷۹۰ از شیراز مراجعت کرد به این ، ترتیب یورش اول تیمور به فارس با ابقا شدن حاکمان مظفری پایان یافت.

 

بازگشت تیمور  و در گیری خاندان مظفری

بعد از بازگشت تیمور به ماورالنهر شاهزادگان مظفری به جای اینکه اتحاد و اتفاق پیشه سازند و با پشتیبانی یکدیگر از حمله مجدد تيمور به قلمرو حکومت آل مظفر جلوگیری کنند برعکس به مخالفت و دشمنی افزودند و اسباب ضعف و ناتوانی را بیش از پیش فراهم ساختند و هنگامی که خبر بازگشت تیمور به سلطان زین العابدین و شاه منصور رسید، هرکدام به فکر توطئه علیه یکدیگر افتادند در این میان یکی از نوکران سلطان زین العابدین - جنید نام - پیش شاه منصور رفت و بیان کرد که سلطان زین العابدین میخواهند علیه تو توطئه کنند و شاه منصور که به دنبال بهانه می گشت، این موضوع را دست آویز قرار دادو«جمعی را بفرستاد تا زین العابدین را به شهر آورده در قلعه سلاسل» به آغلال و سلاسل مقید گردانیدند» (همان :۳۱۵). شاه منصور حکومت شوشتر راداشت و چون امیر تیمور در تقسیم ممالیک مظفری توجهی به او نکرده بود به شیراز حمله کرد شیراز که در آن شاه یحیی حکومت می کرد و هنوز در شیراز استقلال نیافته بود چند ایلچی به سوی منصور فرستاد و هر ایلچی که پیش او می فرستاد را زندانی می کرد و وقتی خبر به شاه یحیی رسید که منصور نزدیک است توانایی مقاومت در خود را ندید شیراز را رها کرد و به یزد رفت(حافظ ابرو، ۱۳۸۰، ج ۲: ۶۸۵). پس از حرکت شاه منصور به طرف شیراز زندانبانان سلطان زین العابدین که عمل شاه منصور را ناجوانمردانه می دانستند و او را آزاد کردند او به بروجرد پیش ملک عزالدين اتابک لر کوچک رفت و به گفته خواند میر زین العابدین پس از تلاقی با خال خود مظفر کاشی عازم اصفهان شد و بدون هیچ زحمتی شهر اصفهان را تصرف کرد. شاه منصور که از خلاصی سلطان زین العابدین و تسلطش بر اصفهان اطلاع یافت به آنجا لشکر کشید ولی چون نتوانست کاری از پیش ببرد به شیراز برگشت شاه یحیی در مراجعت به یزد سلطان ابواسحاق حاکم سیرجان را با خود همراه ساخت و با عذر پهلوان مذهب خراسانی حاکم ابر قو را کشت شاه منصور ابرقو را از گماشته شاه یحیی امیر محمود قورچی باز فرستاد و به یزد لشکر کشید و سرانجام پذیرفت با تصرف قلعه ابرقو معترض یزد نگردد.

شاه یحیی با مساعدت سلطان ابواسحاق حکمران سیرجان در فکر تصرف کرمان برآمد ولی در جنگی که در سال ۷۹۲ در صحرای بافت به وقوع پیوست از سلطان احمد شکست خورد. به نوشته محمود کتبی در اثنی واقع شدن این جنگ بین طرفین ایلچی از اردوی تیمور به کرمان آمد و چون آن واقعه را مشاهده نمود. از طرفین با نصایح و مواعظ مشفقانه در خواست کرد تا مصالحه نماید که مفید فایده نبود (کتبی، ۱۳۶۴ :۱۲۷). سلطان احمد پس از پیروزی در جنگ به جهت تنبيه سلطان ابواسحاق عازم تسخیر قلعه سیرجان شد ولی آنگونه که بارها از او مشاهده گردید در مقابل اظهار عجز ابو اسحاق به فاصله کوتاهی در اثر بیماری درگذشت. به نوشته وزیری در تاریخ کرمان زین العابدین نامه ای به سلطان احمد نوشت و از او برای دفع شاه منصور طلب معاودت و امداد نمود. سلطان احمد در جواب نوشت: «من از شما بزرگتر و عم تو هستم بر فساد و سفک دما مسلمانان نمی شوم نامه ای به منصور می نویسیم و او را از این اقدام منع می کنم» (وزیری، ۱۳۵۲ :۴۲۸). سلطان احمد از او خواست از تعرض به متصرفات سلطان زین العابدین خود داری کند اگر چه ظاهرا گفته عموی خود را پذیرفت ولی دست از حرکات خود برنداشت و پیوسته به اصفهان تاخت و تاز می کرد (ستوده، ۱۳۸۵، ج ۱: ۲۳-۲۴) . چون تاخت و تاز شاه منصور به قلمرو حکومت سلطان زین العابدین ادامه یافت او از عموی خود سلطان احمد در دفع شاه منصور مجددا کمک خواست سلطان احمد نیز در سال ۷۹۳ به عزم تبیه شاه منصور و تسخیر شیراز از کرمان حرکت کرده به سیرجان رسید و سلطان ابواسحاق مراسم استقبال به جای آورد و پس آنکه هزاره اوغان به او ملحق شدند و سلطان زین العابدین نیز با سپاهیان اصفهان رسید از راه نیریز لاعازم شیراز شد. شاه منصور گدار فدک را که لحاظ نظامی اهمیت داشت را گرفت و در لشکریان دشمن نتوانستند جلوتر بروند سلطان احمد و یارانش از راه خشناباد- در مغرب سیرجان - راه کج کرده به نیریز رفتند و در خرمه موضع گرفتند و قاصدی از طرف شاه یحیی آمد و از او خواست تا دو روز در آنجا توقف کنند تا او نیز با سپاه خود به آنها برسد. هرچه سلطان زین العابدین و امرا به سلطان زین العابدین گفتند که نباید به قول اعتماد کرد اکنون که شاه منصور در شیراز نیست توقف جایز نیست و باید با عجله خود را به شهر رسانید ولی او قبول نکرد و چند روزی را در خرمه و سروستان به انتظار شاه یحیی نشست و فرصت مناسب را از دست داد.

این تاخیر برای شاه منصور بسیار مغتنم بود چون توانست بقایای سپاه شیراز را گرد آوری کرده و خودش را برای حمله بزرگ آماده سازد. به نوشته محمود کتبی این تزویری از جانب او بود که لشکر او تمامی به میدان جنگ برسد (کتبی ۱۳۶۴ :۱۲۷). در جنگی که واقع شد شاه منصور پیروز شد، و متحدین به کرمان و اصفهان متواری شدند شاه منصور عازم تصرف اصفهان شد و اصفهانیان شهر را به او سپردند وی به این دلیل که تا زین العابدین فرصتی پیدا نکند تا علیه او شورش کند در سال ۷۹۳ به اصفهان لشکرکشی کرد وقتی به نزدیکی شهر رسید عده ای از بزرگان و اعیان و اشراف شهر نزد شاه منصور آمدند از او اطاعت کردند و سلطان زین العابدین که توانایی با وی را نداشت اصفهان را رها کرد به طرف کاشان گریخت ولی امیر مجدالدین کاشی خال او دستگیر کرد. شاه منصور به تعقیب سلطان زین العابدین به کاشان رفت و در این شهر امیر مجد الدین کاشی را به قتل رساند. سلطان زین العابدین به قصد فرار به طرف خراسان نزد موسی جوکار که قبلا باوی رابطه دوستانه داشت پناه برد ولی به گفته مولف زبده التواریخ که می گوید:

و «موسی جوکار بی مروت ناکسی را کار فرموده و سلطان زین العابدین را گرفته به شاه منصور سپرد» (حافظ ابرو، ۱۳۸۰، ج ۲ :۷۲۴). و شاه منصور همان روز چشم او را میل کشید و به قلعه سفید فرستاد. در سال ۷۹۴ شاه منصور به یزد لشکرکشید و این شهر را در محاصره گرفت ولی با پا در میانی مادرش از جنگ با برادر صرف نظر کرد و یزد را به برادر بزرگترش سپرد شاه منصور که احتمال حمله مجدد تيمور به فارس را نمی داد در فکر ایجاد اتحادیه ای برای مقابله با تیمور افتاد ابتدا سعی کرد از نزدیکان و خویشان خود در خواست مساعدت نماید ولی در گیری های پی در پی بر سر قدرت و فزون طلبی چنان سلاطین مظفری را از یکدیگر نا مطمئن و نسبت به هم بی اعتماد ساخته بود که فکر چنین اتحادی از آغاز محکوم به شکست بود. سلطان احمد در جواب در خواست شاه منصور که از او خواسته بود او را یاری کند تا به کنار جيحون رود و از ورود تیمور به ایران ممانعت کند و نوشت این سخن «نتیجه خبط دماغ و علامت اختلال قوت مخیله است زیرا که امیر تیمور را ده هزار چاکر است و به عدد از من منصور زیاده و سپاه کشور گشای آن حضرت از ری تا سرحد ختا در غایت عظمت و کامرانی نشسته اند امثال ما مفالیک به کدام استطاعت با همچنین پادشاهی صاحب شوکت در مقام مقاومت توانند آمد» (خواند میر، ۱۳۳۳، ج۳ :۳۲۲). شاه منصور پس از اصلاع از جواب سلطان احمد و خویشاوندان حدود کرمان را غارت کرده به شیراز بازگشت. او چون از اتحاد با خویشانش علیه تیمور نا امید شد به فکر اتحاد با ایلدرم بایزید عثمانی بر آمد و در این مورد نامه ای به پادشاه عثمانی نوشت و طلب یاری کرد. اما پادشاه عثمانی به او پیشنهاد کرد که به قله کوه های مرتفع پناه ببرد و به خداوند منان توکل کند تا فرصت مناسبی دست ندهد از کمیتگاهتان بیرون نیایید .

 

لشکر کشی دوم امیر تیمور به قلمرو آل مظفر و انقراض آن خاندان

امیر تیمور پس از یورش سه ساله به عزم يورش دیگر رفت که به یورش پنج ساله معروف بود بعد از اینکه بسیاری از مناطق را تصرف کرده بود در روز شنبه ۲۵ ربيع الاخر سال ۷۹۴ از شوشتر به طرف شیراز حرکت کرد شنبه اول جمادی الاولی به را مهرمز رسید اتابک پیر احمد حاکم لر بزرگ با هدایا به خدمت او آمده اظهار اطاعت کرد (واله اصفهانی، ۱۳۷۹، : ۱۸۸-۱۸۷). امیر تیمور از آنجا حرکت کرده از بهیهان گذشته روز دوشنبه دهم جمادی الاولی به پای قلعه سفید در صحرای نوینجان فرود آمد و این قلعه را که خیلی مستحکم بود را تصرف کرد پنج سال بود که شاه منصور برآن قلعه دست یافته بود و سعادت فراشی کوتوال آن بود. با رشادت لشکریان امیرزاده محمد سلطان قلعه مسخر شد زین العابدین نابینا را که در این قلعه به فرمان شاه منصور زندانی بود به خدمتش آوردند امیر تیمور او را مورد نوازش قرار داد وعده کرد انتقام او را از شاه منصور بگیرد. و آن دو نابینا به سمرقند اعزام شدند و برای آنها سیورغالی تعیین شد. بعد از ا آنجا حرکت کرده بامداد روز جمعه ۱۴ جمادی الاولی به جویم واقع در سه فرسخی شمال شیراز رسید و حال شاه منصور را جویا شد، خبر رسید که شاه منصور که از نزدیک شدن سپاهیان امیر تیمور آگاهی یافته بود از شهر را ترک کرده تا پل فسا رفت و در آنجا از عده ای از مردم شیراز که به او ملحق شده بودند پرسید که شیرازیان درباره ما چه می گویند آنان گفتند موقع بیرون آمدن از شهر از جمعی شنیدیم که میگفتند : آنکه ترکش هفده من و چماق ده من داشت اکنون همچون بزکه از پیش گرگ بگریزد می گریزد. شاه منصور با شنیدن این حرف عرق حمیتش به حرکت در آمد و به طرف شیراز برگشت (کتبی، ۱۳۶۴ :۱۲۴). دکتر غنی از یکی نوکران شاہ منصور به نام عوض شاه نام می برد که در این رابطه به شاه منصور گفت : مردم شیراز طعنه می زنند و می گویند تا به امروز بر ما حکم گردید و هرچه خواستید گرفتید حالا که وقت شمشیر زدن و حفظ کردن ماست می گریزید و مردم بی گناه را در معرض کشتار و غارت و اسارت لشکریان خونخوار تیمور می نهید. لذا این حرف بر شاه منصور گران آمد و مهیای جانبازی شد .

 

جنگ امیر تیمور  با شاه منصور مظفری

در این جنگ که بین شاه منصور و امیر تیمور که اتفاق افتاد عده سپاهیان شاه منصور را چهار هزار و تعداد لشکریان امیر تیمور را سی هزار نفر نوشته اند. در آغاز جنگ یکی از امراء لشکر شاه منصور که محمد بن زین الدین نام داشت از مردم خراسان بود بیشتر سپاهیان با او بودند و با امير تمور باطنا روابطی داشت به طرف امیر تیمور رفت با شاه منصور بیش از هزارتن باقی نماندند. بنا به نوشته این عربشاه جنگ روز اول به پایان نرسید بلکه چون شب فرارسید هر یک به جایگاه بازگشتند و شاه منصور به چاره اندیشی پرداخت و برای ایجاد اختلال در سپاهیان دشمن اسبی سرکش برداشت و دیگی مسی در پلاس پیچیده بر دم او بست و شبانگاه به جانب سپاه دشمن فرستاد. اسب سرکش به جولان در آمد و به طرف سپاهیان دشمن رفت و پریشانی ایجاد کرد. سپاهیان شاه منصور به حرکت در آمدند و شمشیرها کشیده به لشکریان دشمن زدند در آن شب تاریک از سپاهیان امیر تیمور ده هزارتن هلاک شدند. چون روز شد دشمنان دریافتند آن از کجا و چگونه برسر آنان رسیده ابن عربشاه گوید «کاش که آن شب را بامدادی از پی نبود» . در حدود پاتیله سپاه منصور به سپاه تیمور حمله کرد شاه منصور تیمور را در قلب سپاه دید، مانند شیری خشمناک که از هیچ چیز باک نداشته باشد، بر سی هزار سوار نامدار که در ملازمت مرکب نصرت شعار بودند حمله کرد و صفوف سپاهی بدان کثرت و ابهت را برهم زده کارزاری نمود که دوست و دشمن بر آن میدان داری و خنجر گذاری آفرین کردند و جمعی کثیر که در پیش صاحبقران به استعملا تیغ و سنان اشتغال داشتند، گریزان شدند» .

تیمور با جمعی از از خواص ایستاده و جنگجویی شاه منصور را تماشا می کرد ناگهان متوجه شد گارد مخصوص او مورد حمله قرار گرفت و منصور می توانست با یک حمله کار دشمن را بسازد امیر خضر و محمد يساول و محمد آزاد و عادل اختاجی، اطراف تیمور را گرفته و نمی گذاشتند صدمه ای به تیمور وارد شود. منصور همچنان پیش می آمد و شمشیر می زد و همچنان پیش می رفت تا نزدیک تیمور رسید و «به ضربی هرچه تمام تر، دو طعن تیغ بی دریغ بر ترک تارک مبارک تیمور فرود آورد، با باد اسب درگذشت » ولی این ضربه کاری نبود و به تیمور آسیبی نرسید و دوباره موقعیتی برای شاه منصور پیش آمد تا به تیمور حمله کند زیرا نیزه دار تیمور کنار او نبود که تیمور از او نیزه بگیرد و خواست با شمشیر کلاه خود او را بشکافد و کار را یکسره کند اما موفق نشد. فداکاران تیمور سپرهاشان را در برابر تیمور گرفتند که شمشیر به او نخورد اما منصور همه آنها را پراکنده کرد چنانکه به غیر از امیر عادل اختاجی که سپر در روی مبارک آن حضرت گذاشته بود، دیگر هیچکس نماند» (کتبی ۱۳۶۴ :۱۲۵). و شاه منصور بعد قشون شاهرخ را مورد حمله قرار داد و چون می دانست با جنگ با سپاه شاهرخ کاری از پیش نمی رود دوباره متوجه سپاه تیمور شد. تیمور گریخت و جامه ای به سر افکنده در سراپرده زنان روی بنهفت، زنان به سوی شاه منصور شتافتند چنین گفتند اینجا حرم نسوان و جایگاه بردگیان است.» (ابن عربشاه، ۱۳۵۶ :۴۴). آنگاه انبوهی از لشکر را به وی نشان دادند و گفتند که مقصود تو آنجاست شاه منصور متوجه آن سمت شد ولی نتیجه کاملا مشخص بود، زیرا معهود می باشد که یک کس با دویست کس محاربه نماید و ارباب مبارزت گفته اند یک کس با ده کس» (شیرازی، ۲۵۳۶ :۲۶۲).و با این کار زنان حرم شاه منصور را فریب دادند سپاه دشمن او را گرفتند. همه افراد وی از هم گسیخته شد و زخم فراوانی برداشته بود چون نمی توانست از میان دشمنان فرار کند خودش را میان کشته شدگان انداخت. تیمور که از نیافتن منصور در بیم و نگرانی بود دستور داد که در میان کشته شدگان و زخمیان بگردند چند نفر شاه منصور را در میان کشته شدگان پیدا کردند وی از آنها امان خواست و گفت من شاہ منصورم اگر از کشتن من صرف نظر کنی و جای من پنهان داری پاداش آن به سزا خواهی یافت أنگاه مشتی جواهر به او بخشید ولی آن مرد درنگ نکرد سرش را از تنش جدا کرد و نزد تیمور برد. امیر تیمور روز بعد یعنی ۱۵ جمادی الاولی وارد شیراز شد و شیراز را تصرف کرد دستور داد هشت دروازه از نه دروازه شهر (جز درواز سلم) را ببندند، تمام خزائن و اموال شاه منصور ضبط شد و میان امرا تقسیم گردید و اهالی شیراز مال امان گرفته شد تیمور بعد از آن فتح نامه ای به اطراف فرستاد و امیرزاده محمد سلطان برای رتق و فتق

امور به اصفهان روانه ساخت. امیرزاده عمر شیخ که کازرون را تسخیر ساخته و بازگشته بود دستور یافت در فارس بماند. بعد از آن امرا و شاهزادگان مظفری که راه گریز نداشتند ناچار روی به این شهر آوردند. عمادالدین سلطان احمد، سلطان مهدی پسر شاه شجاع از کرمان، شاه یحیی و فرزندانش معزالدین جهانگیر و سلطان محمد از یزد و سلطان ابواسحاق از سیرجان پیش او رفتند. ولی تیمور این بار حکومت فارس را به فرزندش عمر شیخ داد و حکومت کرمان را به امیر ایدکو واگذاشت (سمرقندی، ۱۳۵۳، ج ۲: ۶۶۸). در لرستان اتابک پیر احمد را حاکم ساخت و او نیز قریب دو هزار خانوار از متعلقان و اتباع خود که به فرمان شاه منصور به شیراز کوچ کرده بودند به محل اصلی خود بازگرداند و به جای پدران در مال امير به تخت حکومت نشست. امیر تیمور برای یزد و سیرجان و ابرقوه نیز حاکمی از امرای لشکر تعیین کرد سپس فرمان داد همه شاهزادگان مظفری را زندانی کنند.

بنا به نوشته شرف الدین علی یزدی اولاد مظفر به طمع برقرار شدن مجدد املاکشان و جلوگیری از تنبیه و مواخذه تیمور و به اجبار به اردوی تیمور شتافتند. شاه یحیی و فرزندان از یزد و سلطان احمد از کرمان، سلطان

مهدی پسرشاه شجاع و سلطان غضنفر پسر شاه منصور که در شیراز حضور داشتند همه به حضور رسیدند. تیمور همه را محبوس ساخت، علما و مشایخ فارس و عراق که از جنگ و خونریزی خاندان مظفری و تخریب مناطق به تنگ آمده بودند نزد تیمور آمده و صورت احوال آن طایفه را بیان کردند و از وی خواستند که حکومت و اختیار فارس و توابع آن به آنها واگذار نشود بنابراین تیمور دستور دستگیری آنها را صادر کرد (یزدی، ۱۳۳۶، ج ۱: ۴۴۱). و همچنین ابن عربشاه نیز در کتاب خود از توطئه ملوک مظفری علیه تیمور خبر می دهد که سبب شد تیمور به آن ها بدگمان شود و دستور قتلشان را صادر کند (ابن عربشاه، ۱۳۵۶ : ۵۲)

در رابطه با براندازی حکومت آل مظفر توسط تیمور قبلا گفته های ابن عربشاه که علت قتل عام شاهزادگان تیموری را توطئه می داند و شرف الدین علی یزدی که شاکی شدن مردم شهر یزد از آل مظفر را دلیل قلع و قمع أنها توسط تیمور ذکر می کردند صائب تر به نظر می رسد، زیرا اگر در گیریها و زد و خورد خاندان مظفری مردم را به ستوه آورده بود. لذا مردم از حکام مظفری دل خوشی نداشتند و قبلا شهر یزد و اصفهان در دوره شاه منصور به دلیل جنگهای مکرر وی به این مناطق تخریب شده بود با این وجود نمی توان اقدام تیمور را جهت خیرخواهی برای مردم و عمل به توصیه مردم شهر ارزیابی کرد. چرا که تیمور معمولا در جاهایی که سپاه وی با مقاومت روبه رو نمی شد سعی در حفظ حکومت محلی به عنوان حکومت دست نشانده داشت و اغلب این فرمانروایان دست نشانده در کشور گشایی تیمور مشارکت داشتند ولی در مورد آل مظفر طی یورش اول به فارس به این نتیجه رسیده بود که این خاندان مطيع و سريه راه نخواهد بود، خصوصا زمانی که قدرت برتر آن در اختیار شخصی چون شاه منصور باشد. البته نفوذ این خاندان در مناطق فراتر از قلمرو نیز می تواند دلیل اقدام تیمور باشد. همانگونه که منز معتقد است دو حکومت آل مظفر قلمرو قابل ملاحظه ای در حاکمیت خود داشتند و نفوذ آنها از قلمرو فراتر می رفت، لذا این سلسله ها خطری برای تیمور بودند بنابراین وی آنها را برانداخت و بیشتر اعضای این خاندان را کشت (فوربز منز، ۱۳۹۲: ۱۲۹). و بدین گونه امیر تیمور هنگامی از تنظیم امور فارس و کرمان فراغت یافت تمامی هنرمندان و صاحبان حرف و پیشه وران فارس و عراق را به سمرقند فرستاد و به خودش نیز روز جمعه ۲۷ جمادی الاخر به جانب اصفهان حرکت کرد و تمام شاهزادگان تیموری را با خود برد بعد طی ۱۲ منزل روز سه شنبه هشتم رجب به قمیشه شاهرضای کنونی)، رسید و روز دهم آن ماه در قصبه ماهیار از توابع قميشه فرمان قتل عام شاهزادگان مظفری را صادر کرد و نیز حکم کرد کلیه اولاد آن خاندان را که در یزد و کرمان بودند داروغگان همانجا به قتل برسانند .

 

اوضاع سیاسی یزد در دوره جانشینان تیمور (۸۰۷-۸۵۷ه.ق)

همزمان با مرگ تیمور، اصفهان، شیراز و یزد توسط پسران عمر شیخ اداره می شدند که سنت های آل مظفر را در زمینه حمایت فرهنگی و کشمکش های پیوسته داخلی ادامه دادند. پسران عمر شیخ نیز از نظرشخصیت و نگرش نسبت به خطر با هم تفاوت داشتند. پیرمحمد که در زمان مرگ تیمور قدرت بیشتری داشت، بیست و پنج ساله بود و چند سالی بود که حکومت می کرد. او در عهد فرمان روایی تیمور دوبار به اتهام سوء رفتار تنبیه شد و این دلیلی بر موضع گیری وی در جریان کشمکش بر سر جانشینی تیمور بوده باشد. احتمالا از دواج او با خواهر گوهر شاد نیز او را به شاهرخ نزدیک کرده بود رستم، پسر بعدی عمر شیخ، حدود دو سال جوان تر بود و در هشت سال پایانی حکومت تیمور در عرصه نظامی فعال بود. او نیز همچنین پیر محمد با یکی از خواهران گوهرشاد ازدواج کرده بود و همچون او با شرکت در کشمکش بر سر قدرت در فارس، به مخاطره افتاد. برادر جوان تر او اسکندر بود، در زمان مرگ تیمور فقط بیست سال داشت و بسیار ماجراجو تر از برادران بزرگتر خود بود. او توانست برادر جوان تر خود یعنی بایقرا را نیز در آغاز کشمکش تنها نه سال داشت، در امور مهم خود در گیر کند. چند شهر از جمله یزد و ابرقو وفاداری خود را به پیر محمد اعلام کردند. بعض از مشاوران پیرمحمد پیشنهاد انتصاب دوباره آل مظفر و یا کسب اعتبار از خلیفه عباسی در مصر را مطرح کردند، اما پیرمحمد حکومت شاهرخ را به رسمیت شناخت. بدین ترتیب برای آشنایی بیشتر با حکومت جانشینان تیمور و چگونگی اختلاف و درگیرهای آن ها به شرح حکومت هر یک از آنها میپردازیم.

 

حکومت عمر شیخ

تیمور قبل از عزیمت از شیراز به هنگام تعين حكام و داروغه های کرمان و یزد و ابرقوه، حکمرانی فارس را به فرزند خود عمر شیخ سپرد و عده ای از عمرای لشکری را به خدمت او گماشت و او برای انقیاد کشیدن اهالی مناطق و قلاعی که هنوز دست از مبارزه نکشیده و از قبول ایلی سرباز می زدند مامور ساخت. به موجب آن فرمان، عمر شیخ در مقر حکمرانی فارس یعنی شیراز قرار گرفت و پس از چندی به جز بایقرا دیگر فرزندان خود را که در اوز کند به سر می بردند بدین شهر فرا خواند. او اندکی بعد از استقرار به منظور انجام ماموریتش ابتدا طی یک سال مجاهدت موفق به فتح قلعه استخر، فرک و شهریاری گردید و اهالی آن مواضع را به اطاعت درآورد و سپس برای کمک و مساعدت به لشکریانی که با وجود محاصره کردن قلعه سیرجان هنوز به گشودن آن موفق نشده بودند به آن ناحیه عزیمت نمود. امیر تیمور مدتی پس از فتح بغداد در سال ۷۹۵ و فرار سلطان احمد جلایر به شام به هنگام عبور از دیار بکر تصمیم گرفت که سپاه بیشتری مجهز نموده و به شام و مصر لشکرکشی نماید. بدین مقصود در سال ۷۹۶ رسولی به نزد عمر شیخ فرستاد و به وی دستور داد که بی درنگ به همراه سپاهیانش به او ملحق شود. چون این پیام در سیرجان به عمرشیخ رسید وی امر محاصره و تسخیر قلعه را به امیر ایدکوی برلاس حاکم کرمان و شاه شاهان والی سیستان و نیز على سدوز سپرد و خود به شیراز آمد و پس از تمشیت امور و واگذاری اختیارات فارس به امیر سونجک با همه لشکریان خود از طریق شولستان و کوه گیلویه عازم دیار بکر شد. در بین راه او و سپاهیانش به قلعه کوچکی به نام خرماتو رسیدند. این اسم در کتاب روضة الصفاخرمان یو آمده که ظاهرا اشتباه در نوشته آن شکل گرفته است اما در دیگر مورخان خرماتو نوشته اند.

نظام الدین شامی در کتاب خود ظفرنامه می نویسد که خرماتو در چهار منزلی بغداد واقع بود (شامی، ۱۳۶۳ :۱۴۷). امیرزاده از ساکنان آن محل خواست که مقداری غله و علوفه در اختیار او قرار دهند و چون آنان امتناع نموده و تمرد کردند او برای دادن فرمان یورش به بالای تپه بلندی واقع در مجاورت قلعه صعود نمود. در اثنایی که شاهزاده برای بررسی موقعیت قلعه به نظاره ایستاده بود یکی از قلعگیان تیری به سوی او انداخت. این تیر به شریان عمر اصابت نمود وی در دم جان سپرد. لشکریان فارس در پی این پیشامد به قهر و غلبه تمام قلعه را تسخیر و ویران ساخته و همه ساکنانش را به قتل رسانیده و واقعه را به توسط یکی از خواص به نام توكل بهادر به امیر تیمور خبر دادند. امیر تیمور مراسم تعزیت به جا آورده و حکمرانی فارس را به پیر محمد فرزند مقتول ارزانی داشت و به او فرمان داد که جنازه پدرش را ابتدا به شیراز حمل و سپس به شهر کش منتقل و در مزار خانوادگی واقع در جوار آرامگاه شیخ شمس الدین کلار دفن نماید (همان :۱۴۹). صاحب ظفرنامه پس از شرح آن حادثه که در اواسط زمستان سال ۷۷۶ اتفاق افتاد راجع به فرمان تیمور دایر به انتقال نعش عمر شیخ و محل تدفینش چنین می نویسد «... و امیرزاده پیر محمد با امرای پدرش و اوج قرا متوجه شیراز شد و نعش شاهزاده شهید را از مواضع (برگشته) خرماتو به شیراز نقل کردند و به مرقدي عاریتی بسپردند و بعد از چند گاه خواتینش سونج قتلغ أغا و بیک ملک أغا و پسر او امیر زاده اسکندر که در صغر سن بود در شیراز مانده، نعش را از کش به شیراز بردند و در آنجا بقعه ای که از مستحدثات حضرت صاحب قرانی بود دفن کردند...» .

 

حکومت امیرزاده میرانشاه و  پیرمحمد

تیمور در بازگشت از سفر روم و شام دستور داد اکثر امرا و شاهزادگان ولایت در قوریلتای حاضر شوند. در این قوریلتای که در ۲۵ ماه رمضان در حوالی اردبیل برپا شد ممالک عجم، آذر بایجان، اران، موغان، گرجستان، ارمنیه، دو منسوبات آن به امیر زاده عمرین میرانشاه واگذار کرد. و فرمان گردید که سایر شاهزادگان که حاکم فارس و عراق هستند از او تبعیت کنند . سرپرستی امیرزاده عمر بر شاهزادگان فارس چندان طول نکشید و تنها تا زمان مرگ تیمور پابر جا بود. بعد از چند ماه با مرگ تیمور و رسیدن خبر آن به فارس امیرزاده پیر محمد که ارشد فرزندان عمر شیخ بود امرا و دو برادر خود رستم والی اصفهان را فراخواند و در امر سلطنت با آنها به مشورت پرداخت. در این میان نظرات متفاوتی مبنی بر اطلاعت و تبعیت از میرانشاه، خليفه عباسی به تقلید از امیر مبارزالدین محمد مظفری، میرزا عمر و شاهرخ وجود داشت که سرانجام پیر محمد به دلایلی از جمله به سبب اینکه مادرش مملکت آغا زن شاهرخ بود صواب آن دید که از شاهرخ تبعیت کند، لذا سکه و خطبه به نام او ساخت و نامه ای مبنی بر اظهار اطاعت نزد او فرستاد . دوره حکومت پیر محمد به فارس در دوره بود دوره ای که از طرف تیمور به فارس حکم میراند و دورهای که بعد از مرگ تیمور به شاهرخ تیموری اظهار تابعیت کرد. امیرزاده پیر محمد پس از فتح یزد به جمع آوری مال و عیش و نوش مشغول شد. وی در شیراز از صدر نامی که یکی از نوکران محبوب عمر شیخ بود به قتل رسانده امیر سونجک و دولت خواجه نیز که در شیراز حضور داشتند نامه ای به تیمور نوشتند و پیر محمد را متهم ساختند که مال مملکت به هرزه تلف می کند. چون تیمور از مضمون نامه مطلع شد پیر محمد و دو امیر دیگر را فراخواند و از طرفی محمد سلطان را که در خوزستان حضور داشت برای اداره فارس و مسخر ساختن هرمز مامور کرد. تیمور ابتدا پیر محمد را مورد بی اعتنایی قرار داد ولی پس از اینکه جستجو کرد و بی گناهی او ثابت شد امیر سنجک را مورد مواخذه قرار داد و حکم گردید به هندوستان رفته و سر سال در آن دیار به جنگ بپردازد. دولت خواجه نیز به دلیل قدمت خدمت به قتل نرسید ولی از گوش، بینی، یک دست محروم و اموالش نیز مصادره گشت.(حافظ ابرو، ۱۳۷۵ : ۲۷۸). او بنا به دستور تیمور به همراهی امرایی چون حاجی سیف الدین، امیر جلال الدین حمید، امیر شاه ملک و ارغون شاه اختاجی عازم فارس و هرمز شد در ورامین امیرزاده رستم نیز دستور یافت تا او را همراهی کند (یزد، ۱۳۳۶، ج۱ :۵۶۵). محمد سلطان از فارس متوجه هرمز شد و از راه دارا بجرد و تارم به آن سوی حرکت کرد. هریک از امرا نیز از سویی عازم گشتند چنانکه امیرزاده رستم به اتفاق شاه ملک به سوی هرمز حرکت کردند و هنگامی که به هرمز رسیدند هفت قلعه آن را تصرف کردند و خراب کردند که عبارت بودند از : قلعه تنگ زندان، قلعه کوشک، حصار شامل، هرمز کهنه، قلعه مینا، قلعه تزرک و قلعه تازیان (مصطفوی، ۱۳۴۳ :۵۲۲). با حمله محمد سلطان قلاع هفت گانه سوزانده شد و محافظین به جریزه جرون گریختند محمد شاه ملک هرمز از آنجا هدایا فرستاد و خراج سیصد هزار دینار را بر عهده گرفت. خراجی که به مدت چهار سال به کسی پرداخت نکرده بود. لذا امیر زاده محمد سلطان از هرمز بازگشته متوجه سمرقند شد و پیر محمد که به امیر تیمور به فارس بازگشته بود و در این ایالت حاکم گشت. بنابراین با یورش محمد سلطان به هرمز این قسمت از فارس نیز تسلط تیمور را گردن نهاد و بخش از قلمرو تیموریان گردید.

 

شورش ابوسعید طبسی در یزد

مهم ترین قضیه در دوره حکومت پیر محمد شورش ابوسعید طبسی در یزد بود. اولین امیری که به وسیله امیر تیمور به یزد گماشته شد فرجین بود که از جمله خواص و مقربان امیر تیمور بوده است. در این هنگام امیر تیمور نواحی عراق و فارس را به شاهزادگان خود سپرد و با لشکریان خود راهی دشت قبچاق شد. در این هنگام امير قرچین «علی بیگ» را به نیابت او برای حکومت در یزد تعیین کرد و خود راهی اردوی تیمور شد با وجود نا آرامی ها و نارضایتی ها موجود، حاجی آبدار خراسانی و پسر ابو سعید طیسی با هم متحد شدند به يزد آمدند و شبانه امیر علی بیک را به قتل رساندند و مال دو ساله شهر را که نقد شده بود تصرف کردند و چند خروار قماش که برای سرایملک خانم خریده بودند، گرفتند (میرخواند، ۱۳۷۳، ج۶-۵-۴: ۱۰۷۴). میزان اموال متصرف شده را تخمین زده اند «مالیات یزد جمع شده بود و در خانه ماموران ترک موجود بود به علاوه چند بار قماش حرير و غیره برای مهد علیا سرایملک خانم تهیه شده بود حاجی آبدار همه را تصرف کرد و جامه های ابریشمین دوزائیدہ براندام نوکران خود پوشانید و با دام طمع همه را با خود همراه ساخت بلکه جمعی دیگر را در این دام انداخت و اینان در روز دیگر سلطان محمد پسر ابو سعید طیسی را که در واقعه دستی داشت را به سلطنت رساندند و غریب دو هزار نفر با آن ها بیعت کردند و شهر را به تصرف خود در آوردند والی اصفهان برای دفع این فتنه به یزد لشکر کشید اما حاجی آبدار با افراد خود به آنها شبیه خون زد قریب به سیصد نفر را شبیه خون زد قریب به سیصد نفر را به قتل رساند (بافقی، ۱۳۸۵، ج ۱: ۱۶۲) دویست تن را به اسارت گرفت و به یزد آورد و همه را در ملا عام به قتل رساند و از سرهای آنان مناره بساخت و با این کار زهر چشمی از مردم گرفت.

حاکم اردستان و نائین نیز در مقابله با آنان به سمت یزد روانه شدند اما حاجی آبدار باز با ترفند شبیه خون شبانه آنان را نیز شکست داد و متواری ساخت (کاتب، ۱۳۴۵: ۹۰). امیر پیر محمد که والی فارس بود بعد از شنیدن فتنه ای که در یزد به وجود آمده بود به همراه شاه شاهان و اسکندر شیخی و شاه قره و امیر سونجک بهادر به سمت یزد روانه شدند(جعفری، ۱۳۳۸: ۵۷). چون خبر حرکت لشکر فارس به گوش حاجی آبدار خراسانی و یارانش رسید به قصد شبیه خون به سوی لشکر فارس روانه شد در آن هنگام لشکر فارس به حدود تفت رسید وقتی لشکر فارس از نیت حاجی آبدار خراسانی مطلع شده بودند که در کمین آنها نشسته اند با هم جنگیدند در این جنگ حاجی آبدار خراسانی به قتل رسید و افرادش برگشتند بعد آن ایو سعید طبسی که همچنان سودای قدرت در سرداشت به سوی آنجا روانه شد و لشکر تیموریان یزد را با سه هزار نفر محاصره کردند. در این هنگام داخل شهر با قحطی بی سابقه ای مواجه شده بود و پسر ابو سعید متولان یزد را گفت هرکس ذخیره یکساله را نگه دارد و بقیه را به لشکریان بدهد فقرا و ضعیفه را از شهر بیرون کرد و بر مردم یزد بسیار سخت گذشت عاقبت محاصره برسلطان محمد و یارانش سخت شد و با جمعی از یارانش از راه تونلی که به طرف ریک فیروزی بود از شهر خارج شد. امیر پیر محمد که از این واقعه اطلاع پیدا می کند دستور گرفتن و قتل آنها را صادر کرد. یاران سلطان محمد به دست لشکریان فارس کشته شدند و سلطان محمد با یکی از یارانش به مهریجردگریخت (حافظ ابرو، ۱۳۷۵، ج ۲: ۳۱۶). محمد حاجی اکثر عوض که سلطان محمد را همراهی می کرد او را کشته و سر او را نزد امیر زادہ پیر محمد آورد (كاتب، ۱۳۴۵ :۸۵). بعد از این واقعه امیر تیمور قرجين را مرخص نمود تا به یزد باز گردد و حکومت را به دست بگیرد و در برای حفظ اموال و خزانه قلعه ای ساخت که آن را قلعه مبارکه نامیدند.

 

عزل پیرمحمد و نصب مجدد وی توسط تیمور

در سال ۸۰۲ امیر تیمور برای یکسره کردن کار جلایریان قصد نمود که به بغداد حمله کند نماید. . تیمور با اعزام امیرزاده رستم به شیراز از پیر محمد خواست تا با همراه امیر سنجک و امیرزاده رستم عازم بغداد شود امیر

زاده پیرمحمد به موجب آن حکم ابتدا جمعی از لشکریان را روانه داشت و سپس خود بعد از سپردن امور فارس به امیر حاجی برلاس و علی بیگ عیسی با بقیه سپاه حرکت کرد و به شولستان رسید در این ناحیه او و به بهانه بیماری از نوبند جان (تویندگان شولستان بازگشت و امیر حسین جاندار و امیرزاده رستم به خوزستان رفتند وقتی به آنجا رسیدند عده ای را با صلح و عده ای را با جنگ به اطاعت خود در آوردند و بعد از آن به حکم تیمور امیرزاده رستم به فارس رفت و امیر زادہ پیر محمد را به جرم اینکه از دستور تیمور تخلف کرده بود بازداشت کردند . پیرمحمد پس از بازگشت و استقرار در شیراز برای نیل به آرزوی خود به طور محتاطانه و پنهانی دست به کار شد. امیر حاجی برلاس چون به وسیله برخی از خدمتکاران پیرمحمد نیت او با خبر شد به همین دلیل وی را دستگیر و در قلعه پهندر زندانی نمود و علی بیک را برای برقراری نظم در شهر گذاشت و خودش برای محافظت در همان قلعه اقامت گزید و نامه ای حاوی شرح قضیه برای امیر تیمور که در این ایام در قره باغ آذربایجان به سر می برد فرستاد. امیر تیمور بعد از وصول نامه و اطلاع از محتوای آن امیر الله داد را با منشور حکمرانی فارس به نام امیر رستم به شیراز فرستاد و به او فرمان داد که اولا امیرزاده پیر محمد را دستگیر کرده و به  اردوگاه بیاورد و دوما همه افرادی را که به پیرمحمد در این فتنه کمک کرده بودند را مجازات کند و سوما منشور حکومت فارس را به امیرزاده رستم دهد و او را به شیراز فراخواند.

امیر دادالله در شیراز فرامین را مورد اجرا گذاشت و چون منشور در مندلی واقع در عراق عرب به دست امیرزاده رستم رسید وی بی درنگ به اتفاق دو تن از ملازمان خویش به نام حسن جاندار و حسن جغد متوجه مقر حکمرانی خود شیراز گردید و زمام امور ایالت فارس را به دست گرفت . ولی امیر تیمور دوباره امیرزاده پیر محمد را بخشید و در سفر شام و روم همراه اردوی وی بود و در هنگام فتح روم دارالملک شیراز را با توابع آن به امیر زادہ پیر محمد بخشید. در هنگام برگشت از روم تیمور حکومت فارس را به او بخشید و به فارس رفتند زمانی که به شیراز رسیدند امیرزاده رستم به فرمان تیمور مملکت فارس را به پیرمحمد پس داد و خودش به

بروجرد رفت و پیرمحمد دوباره حکومت فارس را به دست گرفت. در سال ۸۰۵ یعنی اندکی بعد از استقرار پیرمحمد، امیر تیمور مولانا قطب الدین صدر را به شیراز فرستاد و به وی ماموریت داد که محاسبات دیوانی آن منطقه را تسویه نماید. مامور مذکور طی اقامتش در شیراز به منظور نزدیک شدن به امیر تیمور از طرف خودش به بهانه پیشکش معادل سیصد هزار کپکی از اهالی فارس اخذ و تقدیم مخدوش کرد. مولانا صاعد و چند تن از افراد سرشناس دیگر فارس که در سال ۸۰۶ به اردو آمده بودند، امیر تیمور را از این جریان با خبر کردند و امیر تیمور چون از خودرایی عاملش مطلع شد احتمالا با به منظور جلوگیری از هرنوع واکنش خصمانه مردم آن منطقه و با کسب وجهه خصوصا در نزد علمای مذهبی، شاکیان و یکی از ملازمان خود به نام مولانا درویش الهی را به شیراز فرستاد و خواجه شمس الدين سمنانی را به منظور قبول وصول مالیات همراهشان کرد و به آن ها دستور داد که اولا عدم رضایت او را از اعمال خود سرانه مولانا صدر به مردم ابلاغ کنند. دوما وی را به شیراز ببرند و دست و پایش را با قل و زنجیر ببندند تا درس عبرتی برای دیگر ساکنان آن شهر باشد. و سوما خدمتگزارش به نام ارغون را به دلیل اخفال مخدوش برای ارتکاب به چنین غارتگریای مجازات کند و چهارما وجهی را که گرفته به صاحبانشان برگرداند و رضایت آنهار را جلب کنند. نمایندگان مزبور پس از ورود به شیراز به موجب آن فرامین ارغون را گرفته و حلق آویز نموده و مولانا صدر را به زنجیر بستند و در در روز جمعه به مسجد جامع عتيق أورده و در کنار منبر سنگی آن در مقابل انبوه جمعیتی که در آنجا گرد آمده بودند قرار دادند. مولانا صاعد در حضور علما و سادات مبلغ سیصد هزار دینار کپکی را که همراه خودش آورده بود به صاحبان آنها پس داد و بعد از آن به دستور پیر محمد به سمرقند فرستاده شد .

 

اختلاف و نزاع میرزا اسکندر  با پیر محمد

میرزا اسکندر در همدان حکومت می کرد و بعد حکومت فارس را در دست گرفت زمانی که میرزا پیرمحمد برای جنگ با عمر شیخ میرفت حکومت یزد را به میرزا اسکندر سپرد و مدتها بین این دو برادر اتحاد و دوستی بود تا این که در سال ۸۰۹ دوستی آنها به دشمنی بدل شد و میرزا پیر محمد میرزا اسکندر را گرفته و زندانی کرده به معتمدی سپرد و خزانه او را به شیراز بردند و داروغگان توابع یزد به غیر از عمر قورجی داروغه نائین به خدمت میرزا پیر محمد رفت و از او اطاعت کردند (سمرقندی، ۱۳۵۳، ج۳: ۷۳). میرزا اسکندر را در میان راه خود را از بند آزاد کرد و از راه بیابان به اصفهان رفت و میرزا رستم را برانگیخت تا به شیراز حمله کنند. وقتی خبر اتفاق برادران در شیراز به میرزا پیر محمد رسید متوهم شد و تعدادی از ملازمان میرزا اسکندر را که در شیراز بودند زندانی کرد لشکر خود را مرتب کرد و سواحل رود گلنار را مستحکم کرد. امیر تیمور خواجه را با جماعتی از امرا در تنگ فاروغ قراول نشاند. میرزا اسکندر بعد از ورود به اصفهان میرزا رستم خواست که به شیراز لشکرکشی کنند. دو برادر باهم متحد شدند و به سوی شیراز حرکت کردند (حافظ ابرو، ۱۳۷۵، ج۲: ۳۲۸). میرزا پیر محمد از ورود آن ها به شهر جلوگیری کرد دستور داد که گذرگاههای آبی شهر را ببندند ولی اسکندر از این گذرگاه عبور کرد و خودش را به شهر رساند با شنیدن خبر ورود میرزا اسکندر محافظان گذرگاهها به میرزا پیرمحمد پیوستند و در شهر متحصن شدند. وقتی روز شد اکثر لشکر از آب گذشته بودند امیر زادہ پیر محمد جنگ نکرده متوجه شیراز شد و آنجا به محافظت شهر مشغول شد بعد یک هفته لشکریان اصفهان به شیراز رسیدند میرزا اسکندر و میرزا رستم شهر شیراز را محاصره کردند محاصره چهل روز طول کشید چون فهمیدند که تسخیر شهر ممکن نیست گرمسيرات فارس را غارت کردند و به اصفهان بازگشتند بعد از مدتی میرزا پیر محمد لشکری آماده کرد برای جنگ با میرزا اسکندر و میرزا رستم رفت میرزا رستم به لشکر فارس حمله کرد و میرزا پیر محمد با دلیران شیراز با آنها در گیر شدند و در آخر میرزا رستم و میرزا اسکندر شکست خوردند به خراسان برگشتند(خواند میر، ۱۳۳۳، ج۳ : ۵۷۲).

 

کشته شدن پیر محمد به دست حسین شربت دار

پیرمحمد که از حکمرانی امیر ایدکو برلاس بر کرمان و اعمال خود سرانه او ناراضی بود درصدد برآمد تا برآن ولایت تسلط یافته و حکومت آنجا را به یکی از معتمدان خود واگذار نماید. به همین منظور در سال ۸۱۲ او با سپاهی مجهز به همراه برادر خود امیرزاده اسکندر راه کرمان در پیش گرفت و برای استراحت در محل دو چاهه توقف کرد. در این محل یکی از دست پروردگان خاص پیرمحمد یعنی همان خواجه حسین شربت دار «طبيب» که ظاهرا از مدتی پیش زمینه را برای از میان برداشتن مخدوم خود فراهم کرده بود و در نیمه شب به هم دستی عده ای گرد سراپرده آن امیر زاده را گرفته و او را به قتل رساندند. لحظاتی بعد خبر این واقعه چون به امیر زاده اسکندر رسید وی همراه دو تن از ملازمان خود به تعجیل به شیراز بازگشت و مستقیما به نزد تیمور خواجه که به فرمان پیرمحمد در غیاب وی اداره حکومت را در دست داشت رفت و او را از آن واقعه مطلع ساخته خواجه مزبور و نیز دیگر بزرگان و امرای شیراز چند روزی سوء ظن به خود حامل خبر بردند اما پس از آنکه به تدریج عده ای از افراد اردو بازگشتند و همه بر بی گناهی میرزا اسکندر صحه گذاشتند، آنان او را به فرمانروایی فارس برگزیدند و مراتب وفاداری خود را به او اعلام داشتند (خواندمیر، ۱۳۳۳، ج۲: ۵۷۴)۔ در این فاصله خواجه حسین که برخی از امرا و عده ای از لشکریان را به طرفداری خود جلب کرده بود برای قبضه کردن حکومت فارس متوجه شیراز شد و نزدیک دروازه سعادت اردو زد.  

اهالی شهر به دستور امیر زاده اسکندر و دیگر کلویان دروازه ها را بسته و به دفاع برخاستند. بین طرفین جنگ به مدت یک روز ادامه داشت و چون خواجه حسین از حملات خود نتیجه نگرفت تلاش نمود تا مگر با چرب زبانی کلو علاء الدين محمد موردستانی را که از دیگر کلویان اعتباری بیشتر داشت به گشودن دروازه موردستان راضی نماید. کلو علاء الدين محمد نه تنها دست رد برسینه او گذاشت بلکه پاسخ های درشت داد. از سویی در همین گیر و دار یکی از امرای لشکر خواجه حسین هم از اردوی وی فرار کرد و با عده تحت فرمان خود به امیر زاده اسکندر پیوست. خواجه حسین که به سبب بروز این تفرقه و دیگر نامرادی ها از حصول به موفقیت مایوس شده بود ناگزیر دست از خیالات خود برداشت و به طرف کرمان متواری گردید، اما در بین راه یکی از امرای سپاه پیرمحمد به نام صدیق که پس از در هم پاشیده شدن لشکر فارس در دو چاهه با عده ای از همراهان به طرف شیراز می آمد او را شناخت و دستگیر نمود و ضمنا یک گوش او را بریده به رسم نشانی از پیش به نزد امیرزاده اسکندر فرستاد.  دو روز بعد در تکیه شیخ سعدی، ریش خواجه حسین را تراشیدند و صورتش را را به مانند زنان آرایش نموده و کلاه نکبت بر سر او نهادند و او را روی گاوی سوار کرده و به نزد امیر اسکندر آوردند اسکندر گفت چرا با ولی نعمت خود این غدر کردی. حسین شربت دار جواب داد: «تو را باری نبود که به سلطنت رسیدی»(ابن شهاب، بی تا: ۱۹)، به دلیل این پاسخ نیشدار خواجه حسین امیرزاده اسکندر به قدری خشمگین گردید که به دست خود با کاردی چشم راست او را از حدقه به در آورد و بعد فرمان داد تا به ضرب چماق وی را به قتل آوردند با آنکه خواجه حسین در زیر ضربات چماق جان سپرده بود شعله غضب امیر اسکندر فروکش نمی کرد و همچنان زبانه می کشید. به همین علت به دستور او سر مقتول را از تن جدا کردند و برای عبرت دیگران به اصفهان فرستادند و جسد او را سه روز جهت تماشای خلق به دار آویختند و سپس پایین کشیدند و طعمه حریق ساختند (سمرقندی، ۱۳۵۳، ج۲ :۴۳) .

 

حکومت میرزا اسکندر

میرزا اسکندر بعد کشته شدن برادرش میرزا پیرمحمد حکومت فارس را به دست گرفت و اولین قضیه در زمان حکومت امیرزاده اسکندر اتفاق افتاد آن بود که داروغه یزد، ابابکر باغی شد و امیر عبدالصمد و امیر طاهر که بعد از شهید شدن امیرزاده پیر محمد به آن طرف رفته بودند را دستگیر کرد و بیک ملک آقا در یزد بود او را از یزد بیرون کرده، با پرستاران او بی حرمتی کرد و اموالشان را به غارت برد وقتی که امیر اسکندر از این جریان با خبر شد عبدالله و عبدالکریم و محمود خوارزمی را با چند قشون مرد به محاصره یزد فرستاد. آنها موفق شدند شهر را تصرف کنند و حکومت شهر را به يوسف خليل واگذار کردند (حافظ ابرو،۱۳۷۵ ج ۲: ۳۳۸) دومین قضیه در دوره حکومت میرزا اسکندر دستیابی سلطان معتصم (آخرین بازمانده آل مظفر) بر اصفهان بود. وی فرزند سلطان زین العابدین پس از آنکه توانسته بود ماموران تیموری را اغفال و فرار نماید به شام رفته و در آنجا می زیست. او طی سال ها اقامت در شام پیوسته درانتظار فرصتی بود که مجددا بر تاج و تخت از دست رفته خاندانش دست یابد. به همین سبب چون از کشمکش های بازماندگان تیمور با یکدیگر از یک سو و قدرت روز افزون قرا یوسف ترکمان از سوی دیگر اطلاع یافت به آذربایجان آمد و از وی برای نیل به آرزوی دیرین خود کمک طلبید. امیر قرا یوسف که با شاهرخ و دیگر تیموریان در حال منازعه بود مقدم سلطان معتصم را گرامی داشته سپاهی در اختیار او گذاشت. شاهزاده مظفری پس از مدتی اقامت در تبریز در سال ۸۱۲ با آن لشکر و با استظهار از همراهی امير بسطام و خصوصا یکی از اشخاص با نفوذ به نام قاضی احمد صاعدی به طرف عراق عجم حرکت نمود و به حوالی اصفهان رسید.

حاکم این ایالت عمر شیخ فرزند پیرمحمد با امرای خود ابتدا به قصد مقابله از اصفهان بیرون آمد ولی بعدا محتملا به سبب عدم اطمینان از پشتیبانی ساکنان شهر و محاسبه نیروی دشمن بدون دست یازی به جنگ به طرف یزد که داروغهاش سر از فرمان امیرزاده اسکندر پیچیده بود فرار کرد. در این زمان امیرزاده اسکندر در کوشک زرد» به سر می برد چه او چند روزی پیش از آن واقعه به منظور سرکویی داروغه یزد با سپاه خود بدانجا آمده بود. در این ناحیه چون او به توسط یکی از امرایی که از همراهی عمر شیخ سربازده و بدو پیوسته بود از کژاندیشی وی دایر به پیوستن به داروغه متمرد یزد و تسلط سلطان معتصم بر اصفهان اطلاع یافت دفع خطر بیگانه را ارجح شمرده عازم اصفهان شد(خواندمیر، ۱۳۳۳، ج ۳: ۵۷۴- ۵۷۵ ).  دو لشکر در یک روز به حوالی اصفهان رسیدند سلطان اسکندر در شهرستان زند رود پیاده شد و اردوگاه زد و سلطان معتصم با لشکر تبریز در حوالی آتشگاه اردو زد و هردو شاهزاده به طمع دستیابی به اصفهان آمده بودند و سلطان اسکندر فردی را نزد خواجه صاعد فرستاد و گفت اصفهان را به من بده که برادرم امیرزاده رستم در خراسان است و ملک به من می رسد. اگر او بیایید بدو دهم» خواجه احمد در جواب فرستاد که من از شما بی خبر بودم و مملکت از پادشاه خالی بود من به آذربایجان رفتم و پسر سلطان زین العابدین که پادشاه زاده این مملکت است و حق او است او را آورده ام. اکنون شما و پادشاه زاده اید با یکدیگر جنگ کنید.» (ابن شهاب، بی تا ۱۹۰-۲۰) جنگ بین طرفین شروع شد. در اوایل این جنگ با آنکه لشکریان معتصم به سبب پیوستن عده ای از بزرگان فارس بدانان به موفقیت و فتح نزدیک شده بودند اما سرانجام به علت پایداری و مقاومت فارسیان منهزم گشتند.

در پی این هزیمت اکثر کلانتریان عراق عجم و آذربایجان به اسارت افتادند و سلطان معتصم فرار کرد وی مردی تنومند بود، به همین جهت چون خواست از جدول و یا جویی خود را بجهاند از پشت در غلطید و به زمین افتاد. در این اثنا یکی از سپاهیان فارس خود را به او رساند و به قتل رساند و سرش را از پیکرش جدا کرد و به نزد امیر اسکندر آورد. با وجود قتل سلطان معتصم اهالی اصفهان سر تسلیم در برابر دشمن فرود نیاوردند و به زعامت قاضی احمد صاعدی و جمعی از بزرگان دیگر دروازه ها را به روی اسکندر بستند و به مدافعه ایستادند. حمله و دفاع از دو جانب همچنان ادامه یافت تا اینکه امیر زاده رستم از طرف شاهرخ به حوالی اصفهان رسید. قاضی احمد و سایر سران اصفهان به شنیدن آن خبر به استقبال امیرزاده مذکور رفته و او را با احترام تمام وارد شهر کردند. امیر زاده اسکندر که پس از آمدن امیرزاده رستم از فتح اصفهان به کلی مایوس شده بود به شیراز مراجعت کرد. مقارن این ایام خبر فتح یزد توسط سردارانش به او رسید و از جانب خود امیر یوسف خليل را به حکمرانی آن شهر منصوب و روانه نمود. امیرزاده اسکندر پس از فراغت از امور فارس به منظور تثبیت بیشتر موقعیت خود به وسیله رسولی نامه ای به نزد شاهرخ فرستاد و ضمن اظهار انقیاد از عموی خود التماس کرد که به صلاح دید خویش یکی از برادران او را برای معاونت در امر اداره حکومت به شیراز اعزام دارد. شاهرخ فرستاده امیرزاده اسکندر را مورد تفقد قرار داد و برادر کوچکش میرزا بایقرا را با طبل و علم و فیل و حشم و سفارشنامه ای به نزد او روانه داشت .

 

 

* منبع این مقاله پایان نامه ی کارشناسی ارشد سرکار خانم عاطفه انوری فارغ التحصیل دانشگاه سیستان و  بلوچستان به نام "بررسی اوضاع سیاسی و اجتماعی یزد در دوره ی تیموریان" سال 1396 می باشد .

 

 

 

 

جست و جو

تماس با ما

با ما تماس بگیرید و از مشاورین ما کمک بگیرید.
021 - 77 88 10 12
همه روزه 8-19

ما را دنبال کنید