حکومت عمر شیخ
تیمور قبل از عزیمت از شیراز به هنگام تعين حكام و داروغه های کرمان و یزد و ابرقوه، حکمرانی فارس را به فرزند خود عمر شیخ سپرد و عده ای از عمرای لشکری را به خدمت او گماشت و او برای انقیاد کشیدن اهالی مناطق و قلاعی که هنوز دست از مبارزه نکشیده و از قبول ایلی سرباز می زدند مامور ساخت. به موجب آن فرمان، عمر شیخ در مقر حکمرانی فارس یعنی شیراز قرار گرفت و پس از چندی به جز بایقرا دیگر فرزندان خود را که در اوز کند به سر می بردند بدین شهر فرا خواند. او اندکی بعد از استقرار به منظور انجام ماموریتش ابتدا طی یک سال مجاهدت موفق به فتح قلعه استخر، فرک و شهریاری گردید و اهالی آن مواضع را به اطاعت درآورد و سپس برای کمک و مساعدت به لشکریانی که با وجود محاصره کردن قلعه سیرجان هنوز به گشودن آن موفق نشده بودند به آن ناحیه عزیمت نمود .
امیر تیمور مدتی پس از فتح بغداد در سال ۷۹۵ و فرار سلطان احمد جلایر به شام به هنگام عبور از دیاریکر تصمیم گرفت که سپاه بیشتری مجهز نموده و به شام و مصر لشکرکشی نماید. بدین مقصود در سال ۷۹۶ رسولی به نزد عمر شیخ فرستاد و به وی دستور داد که بی درنگ به همراه سپاهیانش به او ملحق شود. چون این پیام در سیرجان به عمرشیخ رسید وی امر محاصره و تسخیر قلعه را به امیر ایدکوی برلاس حاکم کرمان و شاه شاهان والی سیستان و نیز على سدوز سپرد و خود به شیراز آمد و پس از تمشیت امور و واگذاری اختیارات فارس به امیر سونجک با همه لشکریان خود از طریق شولستان و کوه گیلویه عازم دیار بکر شد. در بین راه او و سپاهیانش به قلعه کوچکی به نام خرماتو رسیدند. این اسم در کتاب روضة الصفا خرمان یو آمده که ظاهرا اشتباه در نوشته آن شکل گرفته است اما در دیگر مورخان خرماتو نوشته اند. نظام الدین شامی در کتاب خود ظفرنامه می نویسد که خرماتو در چهار منزلی بغداد واقع بود (شامی، ۱۳۶۳ :۱۴۷). امیرزاده از ساکنان آن محل خواست که مقداری غله و علوفه در اختیار او قرار دهند و چون آنان امتناع نموده و تمرد کردند او برای دادن فرمان یورش به بالای تپه بلندی واقع در مجاورت قلعه صعود نمود. در اثنایی که شاهزاده برای بررسی موقعیت قلعه به نظاره ایستاده بود یکی از قلعگیان تیری به سوی او انداخت. این تیر به شریان عمر اصابت نمود وی در دم جان سپرد. لشکریان فارس در پی این پیشامد به قهر و غلبه تمام قلعه را تسخیر و ویران ساخته و همه ساکنانش را به قتل رسانیده و واقعه را به توسط یکی از خواص به نام توكل بهادر به امیر تیمور خبر دادند.
امیر تیمور مراسم تعزیت به جا آورده و حکمرانی فارس را به پیر محمد فرزند مقتول ارزانی داشت و به او فرمان داد که جنازه پدرش را ابتدا به شیراز حمل و سپس به شهر کش منتقل و در مزار خانوادگی واقع در جوار آرامگاه شیخ شمس الدین کلار دفن نماید (همان :۱۴۹). صاحب ظفرنامه پس از شرح آن حادثه که در اواسط زمستان سال ۷۷۶ اتفاق افتاد راجع به فرمان تیمور دایر به انتقال نعش عمر شیخ و محل تدفینش چنین می نویسد «... و امیرزاده پیر محمد با امرای پدرش و اوج قرا متوجه شیراز شد و نعش شاهزاده شهید را از مواضع (برگشته) خرماتو به شیراز نقل کردند و به مرقدي عاریتی بسپردند و بعد از چند گاه خواتینش سونج قتلغ أغا و بیک ملک أغا و پسر او امیر زاده اسکندر که در صغر سن بود در شیراز مانده، نعش را از کش به شیراز بردند و در آنجا بقعه ای که از مستحدثات حضرت صاحب قرانی بود دفن کردند...» .
حکومت امیرزاده میرانشاه و پیرمحمد
تیمور در بازگشت از سفر روم و شام دستور داد اکثر امرا و شاهزادگان ولایت در قوریلتای حاضر شوند. در این قوریلتای که در ۲۵ ماه رمضان در حوالی اردبیل برپا شد ممالک عجم، آذر بایجان، اران، موغان، گرجستان، ارمنیه، دو منسوبات آن به امیر زاده عمرین میرانشاه واگذار کرد. و فرمان گردید که سایر شاهزادگان که حاکم فارس و عراق هستند از او تبعیت کنند .
سرپرستی امیرزاده عمر بر شاهزادگان فارس چندان طول نکشید و تنها تا زمان مرگ تیمور پابر جا بود. بعد از چند ماه با مرگ تیمور و رسیدن خبر آن به فارس امیرزاده پیر محمد که ارشد فرزندان عمر شیخ بود امرا و دو برادر خود رستم والی اصفهان را فراخواند و در امر سلطنت با آنها به مشورت پرداخت. در این میان نظرات متفاوتی مبنی بر اطلاعت و تبعیت از میرانشاه، خليفه عباسی به تقلید از امیر مبارزالدین محمد مظفری، میرزا عمر و شاهرخ وجود داشت که سرانجام پیر محمد به دلایلی از جمله به سبب اینکه مادرش مملکت آغا زن شاهرخ بود صواب آن دید که از شاهرخ تبعیت کند، لذا سکه و خطبه به نام او ساخت و نامه ای مبنی بر اظهار اطاعت نزد او فرستاد . دوره حکومت پیر محمد به فارس در دوره بود دوره ای که از طرف تیمور به فارس حکم میراند و دورهای که بعد از مرگ تیمور به شاهرخ تیموری اظهار تابعیت کرد.
امیرزاده پیر محمد پس از فتح یزد به جمع آوری مال و عیش و نوش مشغول شد. وی در شیراز از صدر نامی که یکی از نوکران محبوب عمر شیخ بود به قتل رسانده امیر سونجک و دولت خواجه نیز که در شیراز حضور داشتند نامه ای به تیمور نوشتند و پیر محمد را متهم ساختند که مال مملکت به هرزه تلف می کند. چون تیمور از مضمون
نامه مطلع شد پیر محمد و دو امیر دیگر را فراخواند و از طرفی محمد سلطان را که در خوزستان حضور داشت برای اداره فارس و مسخر ساختن هرمز مامور کرد. تیمور ابتدا پیر محمد را مورد بی اعتنایی قرار داد ولی پس از اینکه جستجو کرد و بی گناهی او ثابت شد امیر سنجک را مورد مواخذه قرار داد و حکم گردید به هندوستان رفته و سر سال در آن دیار به جنگ بپردازد. دولت خواجه نیز به دلیل قدمت خدمت به قتل نرسید ولی از گوش، بینی، یک دست محروم و اموالش نیز مصادره گشت.(حافظ ابرو، ۱۳۷۵ : ۲۷۸). او بنا به دستور تیمور به همراهی امرایی چون حاجی سیف الدین، امیر جلال الدین حمید، امیر شاه ملک و ارغون شاه اختاجی عازم فارس و هرمز شد در ورامین امیرزاده رستم نیز دستور یافت تا او را همراهی کند (یزد، ۱۳۳۶، ج۱ :۵۶۵). محمد سلطان از فارس متوجه هرمز شد و از راه دارا بجرد و تارم به آن سوی حرکت کرد. هریک از امرا نیز از سویی عازم گشتند چنانکه امیرزاده رستم به اتفاق شاه ملک به سوی هرمز حرکت کردند و هنگامی که به هرمز رسیدند هفت قلعه آن را تصرف کردند و خراب کردند که عبارت بودند از : قلعه تنگ زندان، قلعه کوشک، حصار شامل، هرمز کهنه، قلعه مینا، قلعه تزرک و قلعه تازیان (مصطفوی، ۱۳۴۳ :۵۲۲). با حمله محمد سلطان قلاع هفت گانه سوزانده شد و محافظین به جریزه جرون گریختند محمد شاه ملک هرمز از آنجا هدایا فرستاد و خراج سیصد هزار دینار را بر عهده گرفت. خراجی که به مدت چهار سال به کسی پرداخت نکرده بود. لذا امیر زاده محمد سلطان از هرمز بازگشته متوجه سمرقند شد و پیر محمد که به امیر تیمور به فارس بازگشته بود و در این ایالت حاکم گشت. بنابراین با یورش محمد سلطان به هرمز این قسمت از فارس نیز تسلط تیمور را گردن نهاد و بخش از قلمرو تیموریان گردید.
شورش ابوسعید طبسی در یزد
مهم ترین قضیه در دوره حکومت پیر محمد شورش ابوسعید طبسی در یزد بود. اولین امیری که به وسیله امیر تیمور به یزد گماشته شد فرجین بود که از جمله خواص و مقربان امیر تیمور بوده است. در این هنگام امیر تیمور نواحی عراق و فارس را به شاهزادگان خود سپرد و با لشکریان خود راهی دشت قبچاق شد. در این هنگام امير قرچین «علی بیگ» را به نیابت او برای حکومت در یزد تعیین کرد و خود راهی اردوی تیمور شد با وجود نا آرامی ها و نارضایتی ها موجود، حاجی آبدار خراسانی و پسر ابو سعید طیسی با هم متحد شدند به يزد آمدند و شبانه امیر علی بیک را به قتل رساندند و مال دو ساله شهر را که نقد شده بود تصرف کردند و چند خروار قماش که برای سرایملک خانم خریده بودند، گرفتند (میرخواند، ۱۳۷۳، ج۶-۵-۴: ۱۰۷۴). میزان اموال متصرف شده را تخمین زده اند «مالیات یزد جمع شده بود و در خانه ماموران ترک موجود بود به علاوه چند بار قماش حرير و غیره برای مهد علیا سرایملک خانم تهیه شده بود حاجی آبدار همه را تصرف کرد و جامه های ابریشمین دوزائیدہ براندام نوکران خود پوشانید و با دام طمع همه را با خود همراه ساخت بلکه جمعی دیگر را در این دام انداخت و اینان در روز دیگر سلطان محمد پسر ابو سعید طیسی را که در واقعه دستی داشت را به سلطنت رساندند و غریب دو هزار نفر با آن ها بیعت کردند و شهر را به تصرف خود در آوردند والی اصفهان برای دفع این فتنه به یزد لشکر کشید اما حاجی آبدار با افراد خود به آنها شبیه خون زد قریب به سیصد نفر را شبیه خون زد قریب به سیصد نفر را به قتل رساند (بافقی، ۱۳۸۵، ج ۱: ۱۶۲) دویست تن را به اسارت گرفت و به یزد آورد و همه را در ملا عام به قتل رساند و از سرهای آنان مناره بساخت و با این کار زهر چشمی از مردم گرفت. حاکم اردستان و نائین نیز در مقابله با آنان به سمت یزد روانه شدند اما حاجی آبدار باز با ترفند شبیه خون شبانه آنان را نیز شکست داد و متواری ساخت (کاتب، ۱۳۴۵: ۹۰).
امیر پیر محمد که والی فارس بود بعد از شنیدن فتنه ای که در یزد به وجود آمده بود به همراه شاه شاهان و اسکندر شیخی و شاه قره و امیر سونجک بهادر به سمت یزد روانه شدند(جعفری، ۱۳۳۸: ۵۷). چون خبر حرکت لشکر فارس به گوش حاجی آبدار خراسانی و یارانش رسید به قصد شبیه خون به سوی لشکر فارس روانه شد در آن هنگام لشکر فارس به حدود تفت رسید وقتی لشکر فارس از نیت حاجی آبدار خراسانی مطلع شده بودند که در کمین آنها نشسته اند با هم جنگیدند در این جنگ حاجی آبدار خراسانی به قتل رسید و افرادش برگشتند . بعد از آن ابو سعید طبسی که همچنان سودای قدرت در سرداشت به سوی آنجا روانه شد و لشکر تیموریان یزد را با سه هزار نفر محاصره کردند.
در این هنگام داخل شهر با قحطی بی سابقه ای مواجه شده بود و پسر ابو سعید متولان یزد را گفت هرکس ذخیره یکساله را نگه دارد و بقیه را به لشکریان بدهد فقرا و ضعیفه را از شهر بیرون کرد و بر مردم یزد بسیار سخت گذشت عاقبت محاصره برسلطان محمد و یارانش سخت شد و با جمعی از یارانش از راه تونلی که به طرف ریک فیروزی بود از شهر خارج شد. امیر پیر محمد که از این واقعه اطلاع پیدا می کند دستور گرفتن و قتل آنها را صادر کرد. یاران سلطان محمد به دست لشکریان فارس کشته شدند و سلطان محمد با یکی از یارانش به مهریجردگریخت (حافظ ابرو، ۱۳۷۵، ج ۲: ۳۱۶). محمد حاجی اکثر عوض که سلطان محمد را همراهی می کرد او را کشته و سر او را نزد امیر زادہ پیر محمد آورد (كاتب، ۱۳۴۵ :۸۵). بعد از این واقعه امیر تیمور قرجين را مرخص نمود تا به یزد باز گردد و حکومت را به دست بگیرد و در برای حفظ اموال و خزانه قلعه ای ساخت که آن را قلعه مبارکه نامیدند.
عزل پیرمحمد و نصب مجدد وی توسط تیمور
در سال ۸۰۲ امیر تیمور برای یکسره کردن کار جلایریان قصد نمود که به بغداد حمله کند نماید. . تیمور با اعزام امیرزاده رستم به شیراز از پیر محمد خواست تا با همراه امیر سنجک و امیرزاده رستم عازم بغداد شود امیر زاده پیرمحمد به موجب آن حکم ابتدا جمعی از لشکریان را روانه داشت و سپس خود بعد از سپردن امور فارس به امیر حاجی برلاس و علی بیگ عیسی با بقیه سپاه حرکت کرد و به شولستان رسید در این ناحیه او و به بهانه بیماری از نوبند جان (تویندگان شولستان بازگشت و امیر حسین جاندار و امیرزاده رستم به خوزستان رفتند وقتی به آنجا رسیدند عده ای را با صلح و عده ای را با جنگ به اطاعت خود در آوردند و بعد از آن به حکم تیمور امیرزاده رستم به فارس رفت و امیر زادہ پیر محمد را به جرم اینکه از دستور تیمور تخلف کرده بود بازداشت کردند . پیرمحمد پس از بازگشت و استقرار در شیراز برای نیل به آرزوی خود به طور محتاطانه و پنهانی دست به کار شد. امیر حاجی برلاس چون به وسیله برخی از خدمتکاران پیرمحمد نیت او با خبر شد به همین دلیل وی را دستگیر و در قلعه پهندر زندانی نمود و علی بیک را برای برقراری نظم در شهر گذاشت و خودش برای محافظت در همان قلعه اقامت گزید و نامه ای حاوی شرح قضیه برای امیر تیمور که در این ایام در قره باغ آذربایجان به سر می برد فرستاد. امیر تیمور بعد از وصول نامه و اطلاع از محتوای آن امیر الله داد را با منشور حکمرانی فارس به نام امیر رستم به شیراز فرستاد و به او فرمان داد که اولا امیرزاده پیر محمد را دستگیر کرده و به اردوگاه بیاورد و دوما همه افرادی را که به پیرمحمد در این فتنه کمک کرده بودند را مجازات کند و سوما منشور حکومت فارس را به امیرزاده رستم دهد و او را به شیراز فراخواند.
امیر دادالله در شیراز فرامین را مورد اجرا گذاشت و چون منشور در مندلی واقع در عراق عرب به دست امیرزاده رستم رسید وی بی درنگ به اتفاق دو تن از ملازمان خویش به نام حسن جاندار و حسن جغد متوجه مقر حکمرانی خود شیراز گردید و زمام امور ایالت فارس را به دست گرفت . ولی امیر تیمور دوباره امیرزاده پیر محمد را بخشید و در سفر شام و روم همراه اردوی وی بود و در هنگام فتح روم دارالملک شیراز را با توابع آن به امیر زادہ پیر محمد بخشید. در هنگام برگشت از روم تیمور حکومت فارس را به او بخشید و به فارس رفتند زمانی که به شیراز رسیدند امیرزاده رستم به فرمان تیمور مملکت فارس را به پیرمحمد پس داد و خودش به بروجرد رفت و پیرمحمد دوباره حکومت فارس را به دست گرفت. در سال ۸۰۵ یعنی اندکی بعد از استقرار پیرمحمد، امیر تیمور مولانا قطب الدین صدر را به شیراز فرستاد و به وی ماموریت داد که محاسبات دیوانی آن منطقه را تسویه نماید. مامور مذکور طی اقامتش در شیراز به منظور نزدیک شدن به امیر تیمور از طرف خودش به بهانه پیشکش معادل سیصد هزار کپکی از اهالی فارس اخذ و تقدیم مخدوش کرد. مولانا صاعد و چند تن از افراد سرشناس دیگر فارس که در سال ۸۰۶ به اردو آمده بودند، امیر تیمور را از این جریان با خبر کردند و امیر تیمور چون از خودرایی عاملش مطلع شد احتمالا با به منظور جلوگیری از هرنوع واکنش خصمانه مردم آن منطقه و با کسب وجهه خصوصا در نزد علمای مذهبی، شاکیان و یکی از ملازمان خود به نام مولانا درویش الهی را به شیراز فرستاد و خواجه شمس الدين سمنانی را به منظور قبول وصول مالیات همراهشان کرد و به آن ها دستور داد که اولا عدم رضایت او را از اعمال خود سرانه مولانا صدر به مردم ابلاغ کنند.
دوما وی را به شیراز ببرند و دست و پایش را با غل و زنجیر ببندند تا درس عبرتی برای دیگر ساکنان آن شهر باشد. و سوما خدمتگزارش به نام ارغون را به دلیل اخفال مخدوش برای ارتکاب به چنین غارتگریای مجازات کند و چهارما وجهی را که گرفته به صاحبانشان برگرداند و رضایت آنهار را جلب کنند. نمایندگان مزبور پس از ورود به شیراز به موجب آن فرامین ارغون را گرفته و حلق آویز نموده و مولانا صدر را به زنجیر بستند و در در روز جمعه به مسجد جامع عتيق أورده و در کنار منبر سنگی آن در مقابل انبوه جمعیتی که در آنجا گرد آمده بودند قرار دادند. مولانا صاعد در حضور علما و سادات مبلغ سیصد هزار دینار کپکی را که همراه خودش آورده بود به صاحبان آنها پس داد و بعد از آن به دستور پیر محمد به سمرقند فرستاده شد (خواندمیر، ۱۳۳۳، ج۵۲۰:۲
اختلاف و نزاع میرزا اسکندر با پیرمحمد
میرزا اسکندر در همدان حکومت می کرد و بعد حکومت فارس را در دست گرفت زمانی که میرزا پیرمحمد برای جنگ با عمر شیخ میرفت حکومت یزد را به میرزا اسکندر سپرد و مدتها بین این دو برادر اتحاد و دوستی بود تا این که در سال ۸۰۹ دوستی آنها به دشمنی بدل شد و میرزا پیر محمد میرزا اسکندر را گرفته و زندانی کرده به معتمدی سپرد و خزانه او را به شیراز بردند و داروغگان توابع یزد به غیر از عمر قورجی داروغه نائین به خدمت میرزا پیر محمد رفت و از او اطاعت کردند (سمرقندی، ۱۳۵۳، ج۳: ۷۳). میرزا اسکندر را در میان راه خود را از بند آزاد کرد و از راه بیابان به اصفهان رفت و میرزا رستم را برانگیخت تا به شیراز حمله کنند. وقتی خبر اتفاق برادران در شیراز به میرزا پیر محمد رسید متوهم شد و تعدادی از ملازمان میرزا اسکندر را که در شیراز بودند زندانی کرد لشکر خود را مرتب کرد و سواحل رود گلنار را مستحکم کرد. امیر تیمور خواجه را با جماعتی از امرا در تنگ فاروغ قراول نشاند. میرزا اسکندر بعد از ورود به اصفهان میرزا رستم خواست که به شیراز لشکرکشی کنند. دو برادر باهم متحد شدند و به سوی شیراز حرکت کردند (حافظ ابرو، ۱۳۷۵، ج۲: ۳۲۸). میرزا پیر محمد از ورود آن ها به شهر جلوگیری کرد دستور داد که گذرگاههای آبی شهر را ببندند ولی اسکندر از این گذرگاه عبور کرد و خودش را به شهر رساند با شنیدن خبر ورود میرزا اسکندر محافظان گذرگاهها به میرزا پیرمحمد پیوستند و در شهر متحصن شدند. وقتی روز شد اکثر لشکر از آب گذشته بودند امیر زادہ پیر محمد جنگ نکرده متوجه شیراز شد و آنجا به محافظت شهر مشغول شد بعد یک هفته لشکریان اصفهان به شیراز رسیدند میرزا اسکندر و میرزا رستم شهر شیراز را محاصره کردند محاصره چهل روز طول کشید چون فهمیدند که تسخیر شهر ممکن نیست گرمسيرات فارس را غارت کردند و به اصفهان بازگشتند بعد از مدتی میرزا پیر محمد لشکری آماده کرد برای جنگ با میرزا اسکندر و میرزا رستم رفت میرزا رستم به لشکر فارس حمله کرد و میرزا پیر محمد با دلیران شیراز با آنها در گیر شدند و در آخر میرزا رستم و میرزا اسکندر شکست خوردند به خراسان برگشتند(خواند میر، ۱۳۳۳، ج۳ : ۵۷۲).
کشته شدن پیر محمد به دست حسین شربت دار
پیرمحمد که از حکمرانی امیر ایدکو برلاس بر کرمان و اعمال خود سرانه او ناراضی بود درصدد برآمد تا برآن ولایت تسلط یافته و حکومت آنجا را به یکی از معتمدان خود واگذار نماید. به همین منظور در سال ۸۱۲ او با سپاهی مجهز به همراه برادر خود امیرزاده اسکندر راه کرمان در پیش گرفت و برای استراحت در محل دو چاهه توقف کرد. در این محل یکی از دست پروردگان خاص پیرمحمد یعنی همان خواجه حسین شربت دار «طبيب» که ظاهرا از مدتی پیش زمینه را برای از میان برداشتن مخدوم خود فراهم کرده بود و در نیمه شب به هم دستی عده ای گرد سراپرده آن امیر زاده را گرفته و او را به قتل رساندند. لحظاتی بعد خبر این واقعه چون به امیر زاده اسکندر رسید وی همراه دو تن از ملازمان خود به تعجیل به شیراز بازگشت و مستقیما به نزد تیمور خواجه که به فرمان پیرمحمد در غیاب وی اداره حکومت را در دست داشت رفت و او را از آن واقعه مطلع ساخته خواجه مزبور و نیز دیگر بزرگان و امرای شیراز چند روزی سوء ظن به خود حامل خبر بردند اما پس از آنکه به تدریج عده ای از افراد اردو بازگشتند و همه بر بی گناهی میرزا اسکندر صحه گذاشتند، آنان او را به فرمانروایی فارس برگزیدند و مراتب وفاداری خود را به او اعلام داشتند (خواندمیر، ۱۳۳۳، ج۲: ۵۷۴)۔
در این فاصله خواجه حسین که برخی از امرا و عده ای از لشکریان را به طرفداری خود جلب کرده بود برای قبضه کردن حکومت فارس متوجه شیراز شد و نزدیک دروازه سعادت اردو زد. اهالی شهر به دستور امیر زاده اسکندر و دیگر کلویان دروازه ها را بسته و به دفاع برخاستند. بین طرفین جنگ به مدت یک روز ادامه داشت و چون خواجه حسین از حملات خود نتیجه نگرفت تلاش نمود تا مگر با چرب زبانی کلو علاء الدين محمد موردستانی را که از دیگر کلویان اعتباری بیشتر داشت به گشودن دروازه موردستان راضی نماید. کلو علاء الدين محمد نه تنها دست رد برسینه او گذاشت بلکه پاسخ های درشت داد. از سویی در همین گیر و دار یکی از امرای لشکر خواجه حسین هم از اردوی وی فرار کرد و با عده تحت فرمان خود به امیر زاده اسکندر پیوست. خواجه حسین که به سبب بروز این تفرقه و دیگر نامرادی ها از حصول به موفقیت مایوس شده بود ناگزیر دست از خیالات خود برداشت و به طرف کرمان متواری گردید، اما در بین راه یکی از امرای سپاه پیرمحمد به نام صدیق که پس از در هم پاشیده شدن لشکر فارس در دو چاهه با عده ای از همراهان به طرف شیراز می آمد او را شناخت و دستگیر نمود و ضمنا یک گوش او را بریده به رسم نشانی از پیش به نزد امیرزاده اسکندر فرستاد.
دو روز بعد در تکیه شیخ سعدی، ریش خواجه حسین را تراشیدند و صورتش را را به مانند زنان آرایش نموده و کلاه نکبت بر سر او نهادند و او را روی گاوی سوار کرده و به نزد امیر اسکندر آوردند اسکندر گفت چرا با ولی نعمت خود این غدر کردی. حسین شربت دار جواب داد: «تو را باری نبود که به سلطنت رسیدی»(ابن شهاب، بی تا: ۱۹)، به دلیل این پاسخ نیشدار خواجه حسین امیرزاده اسکندر به قدری خشمگین گردید که به دست خود با کاردی چشم راست او را از حدقه به در آورد و بعد فرمان داد تا به ضرب چماق وی را به قتل آوردند با آنکه خواجه حسین در زیر ضربات چماق جان سپرده بود شعله غضب امیر اسکندر فروکش نمی کرد و همچنان زبانه می کشید. به همین علت به دستور او سر مقتول را از تن جدا کردند و برای عبرت دیگران به اصفهان فرستادند و جسد او را سه روز جهت تماشای خلق به دار آویختند و سپس پایین کشیدند و طعمه حریق ساختند (سمرقندی، ۱۳۵۳، ج۲ :۴۳)
حکومت میرزا اسکندر
میرزا اسکندر بعد کشته شدن برادرش میرزا پیرمحمد حکومت فارس را به دست گرفت و اولین قضیه در زمان حکومت امیرزاده اسکندر اتفاق افتاد آن بود که داروغه یزد، ابابکر باغی شد و امیر عبدالصمد و امیر طاهر که بعد از شهید شدن امیرزاده پیر محمد به آن طرف رفته بودند را دستگیر کرد و بیک ملک آقا در یزد بود او را از یزد بیرون کرده، با پرستاران او بی حرمتی کرد و اموالشان را به غارت برد وقتی که امیر اسکندر از این جریان با خبر شد عبدالله و عبدالکریم و محمود خوارزمی را با چند قشون مرد به محاصره یزد فرستاد. آنها موفق شدند شهر را تصرف کنند و حکومت شهر را به يوسف خليل واگذار کردند (حافظ ابرو،۱۳۷۵ ج ۲: ۳۳۸) دومین قضیه در دوره حکومت میرزا اسکندر دستیابی سلطان معتصم (آخرین بازمانده آل مظفر) بر اصفهان بود. وی فرزند سلطان زین العابدین پس از آنکه توانسته بود ماموران تیموری را اغفال و فرار نماید به شام رفته و در آنجا می زیست. او طی سال ها اقامت در شام پیوسته درانتظار فرصتی بود که مجددا بر تاج و تخت از دست رفته خاندانش دست یابد. به همین سبب چون از کشمکش های بازماندگان تیمور با یکدیگر از یک سو و قدرت روز افزون قرا یوسف ترکمان از سوی دیگر اطلاع یافت به آذربایجان آمد و از وی برای نیل به آرزوی دیرین خود کمک طلبید. امیر قرا یوسف که با شاهرخ و دیگر تیموریان در حال منازعه بود مقدم سلطان معتصم را گرامی داشته سپاهی در اختیار او گذاشت. شاهزاده مظفری پس از مدتی اقامت در تبریز در سال ۸۱۲ با آن لشکر و با استظهار از همراهی امير بسطام و خصوصا یکی از اشخاص با نفوذ به نام قاضی احمد صاعدی به طرف عراق عجم حرکت نمود و به حوالی اصفهان رسید.
حاکم این ایالت عمر شیخ فرزند پیرمحمد با امرای خود ابتدا به قصد مقابله از اصفهان بیرون آمد ولی بعدا محتملا به سبب عدم اطمینان از پشتیبانی ساکنان شهر و محاسبه نیروی دشمن بدون دست یازی به جنگ به طرف یزد که داروغهاش سر از فرمان امیرزاده اسکندر پیچیده بود فرار کرد. در این زمان امیرزاده اسکندر در کوشک زرد» به سر می برد چه او چند روزی پیش از آن واقعه به منظور سرکویی داروغه یزد با سپاه خود بدانجا آمده بود. در این ناحیه چون او به توسط یکی از امرایی که از همراهی عمر شیخ سربازده و بدو پیوسته بود از کژاندیشی وی دایر به پیوستن به داروغه متمرد یزد و تسلط سلطان معتصم بر اصفهان اطلاع یافت دفع خطر بیگانه را ارجح شمرده عازم اصفهان شد(خواندمیر، ۱۳۳۳، ج ۳: ۵۷۴- ۵۷۵ ).
دو لشکر در یک روز به حوالی اصفهان رسیدند سلطان اسکندر در شهرستان زند رود پیاده شد و اردوگاه زد و سلطان معتصم با لشکر تبریز در حوالی آتشگاه اردو زد و هردو شاهزاده به طمع دستیابی به اصفهان آمده بودند و سلطان اسکندر فردی را نزد خواجه صاعد فرستاد و گفت اصفهان را به من بده که برادرم امیرزاده رستم در خراسان است و ملک به من می رسد. اگر او بیایید بدو دهم» خواجه احمد در جواب فرستاد که من از شما بی خبر بودم و مملکت از پادشاه خالی بود من به آذربایجان رفتم و پسر سلطان زین العابدین که پادشاه زاده این مملکت است و حق او است او را آورده ام. اکنون شما و پادشاه زاده اید با یکدیگر جنگ کنید.» (ابن شهاب، بی تا ۱۹۰-۲۰) جنگ بین طرفین شروع شد. در اوایل این جنگ با آنکه لشکریان معتصم به سبب پیوستن عده ای از بزرگان فارس بدانان به موفقیت و فتح نزدیک شده بودند اما سرانجام به علت پایداری و مقاومت فارسیان منهزم گشتند.
در پی این هزیمت اکثر کلانتریان عراق عجم و آذربایجان به اسارت افتادند و سلطان معتصم فرار کرد وی مردی تنومند بود، به همین جهت چون خواست از جدول و یا جویی خود را بجهاند از پشت در غلطید و به زمین افتاد. در این اثنا یکی از سپاهیان فارس خود را به او رساند و به قتل رساند و سرش را از پیکرش جدا کرد و به نزد امیر اسکندر آورد. با وجود قتل سلطان معتصم اهالی اصفهان سر تسلیم در برابر دشمن فرود نیاوردند و به زعامت قاضی احمد صاعدی و جمعی از بزرگان دیگر دروازه ها را به روی اسکندر بستند و به مدافعه ایستادند. حمله و دفاع از دو جانب همچنان ادامه یافت تا اینکه امیر زاده رستم از طرف شاهرخ به حوالی اصفهان رسید. قاضی احمد و سایر سران اصفهان به شنیدن آن خبر به استقبال امیرزاده مذکور رفته و او را با احترام تمام وارد شهر کردند. امیر زاده اسکندر که پس از آمدن امیرزاده رستم از فتح اصفهان به کلی مایوس شده بود به شیراز مراجعت کرد. مقارن این ایام خبر فتح یزد توسط سردارانش به او رسید و از جانب خود امیر یوسف خليل را به حکمرانی آن شهر منصوب و روانه نمود. امیرزاده اسکندر پس از فراغت از امور فارس به منظور تثبیت بیشتر موقعیت خود به وسیله رسولی نامه ای به نزد شاهرخ فرستاد و ضمن اظهار انقیاد از عموی خود التماس کرد که به صلاح دید خویش یکی از برادران او را برای معاونت در امر اداره حکومت به شیراز اعزام دارد. شاهرخ فرستاده امیرزاده اسکندر را مورد تفقد قرار داد و برادر کوچکش میرزا بایقرا را با طبل و علم و فیل و حشم و سفارشنامه ای به نزد او روانه داشت .
نافرمانی امیرزاده اسکندر از فرمان شاهرخ و تسلط وی بر اصفهان و شیراز
میرزا اسکند بعد از آنکه بر فارس و بخشی از عراق عجم مسلط شد اصفهان را مقر حکومت خودش قرارداد و بعد برای آذربایجان به آن سو لشکر کشی کرد قرایوسف قراقیونلو به محض اطلاع از این موضوع برای مقابله با آنها حرکت کرد و هنگام نزدیک شدن دو طرف به یکدیگر قرایوسف و سپاهیانش به دلیل بیماری مسری که مبتلا شده بودند بدون درگیری مجبور به بازگشت شدند و میرزا اسکندر این عمل وی را نشانه صعف او قلمداد کرد و به اصفهان برگشت (سومر، ۱۳۶۹، ج ۱: ۱۰۷-۱۰۶). با این کار غرور و استقلال طلبی گریبان گیر وی شد.
شاهرخ پس از آنکه از قتل معزالدین میرانشاه در جنگ با قرایوسف ترکمان و استیلای وی برآذربایجان اطلاع یافت (مینورسکی، ۱۳۳۴ ۳۵-۳۶). امیرزاده سیورغتمش را به نیابت در تختگاه هرات گذاشت و در یازده رجب ۸۱۴ با قوایی مجهز از آن شهر به عزم سرکوبی آن حریف خطرناک و استرداد ایالت مذکور حرکت کرد و به نیشابور رسید. در این شهر او نامه ای به میرزا اسکندر نوشت و از وی خواست که به همراه سپاهش برای جنگ با قرا یوسف ترکمان در ری به او بپیوندد و نامه را به وسیله یکی از ملازمان خود به نام ابوسعید ملک دار روانه اصفهان نمود و خود از آنجا به جرجان آمد. امیرزاده اسکندر که در سر هوای استقلال طلبی داشت قاصد را با پاسخی ناصواب باز گرداند. شاهرخ چون دفع شر قرا يوسف را وجه همت خود قرار داده بود به منظور پرهیز از درگیری دیگر مجددا رسولی به نزد امیرزاده اسکندر گسیل داشت و برای او پیغام مشفقانه فرستاد. امیرزاده اسکندر نه تنها بدان التفات نکرد بلکه چند روز پس از بازگرداندن ایلچی مذکور علنا مقصود خود را آشکار ساخت. در این خصوص خواند میر چنین می نویسد:
«امیرزاده اسکندر بعد از معاودت نوکر راه خلاف پیموده سکه به نام خود زد و نام شاهرخ را از خطبه انداخت و احکام و طغرا به اطراف و جوانب ولايات قندهار و کابل و غزنین و سیستان روانه گردانید و حکام آن نواحی را به انقیاد خواند.» (خواند میر، ۱۳۳۳، ج۲۳ :۵۸۸). ملک قطب الدین حاکم سیستان، ایلچی امیرزاده اسکندر به نام کافی اسلام را مقید داشت و لوی را با طغرایی که آورده بود به نزد امیرزاده سیورغتمش به هرات فرستاد و او پدرش را در جریان امر قرار داد (سمرقندی، ۱۳۵۳، ج۲ :۶۴-۶۵).
شاهرخ که دیگر کاسه صبرش لبریز شده بود ناگزیر عزمش را برای حمله به آذربایجان فسخ کرد و در صدد لشکرکشی به اصفهان و تنبیه امیرزاده اسکندر برآمد. بدین مقصود او امیرزاده بایسنقر را به هرات روانه کرد امرای امیر اسکندر که از وی ناراضی بودند به شاهرخ پیوستند و در نزدیکی اصفهان قراولان میرزا اسکندر از شهر بیرون آمدند با هم درگیر شدند و اسکندر میرزا که دید توانایی مقاومت ندارد فرار کرد(روملو، ۱۳۸۴، ج ۱: ۲۰۹-۲۰۸). داخل شهر متحصن شد و به اصفهان رفت و به دستور اسکندر میرزا برج و باروهای قلعه را محمکم کردن تا کسی وارد آن نشود و در همین زمان اکابر و اعیان شیراز کسانی مثل شيخ يساول و يوسف قورجی و دارا از معتمدان اسکندر بودند را که گمان می کردند با آن ها مخالفت می کنند زندانی کردند و خطبه و سکه به به نام شاهرخ خواندند (حافظ ابرو، ۱۳۷۵، ج۲: ۳۵۷).
بعد از آن مردم اصفهان از حصارها بیرون می آمدند و می جنگیدند. شاهرخ ایلچی به نام غیاث الدین قاضی سمنانی را به نزد میرزا اسکندر فرستاد تا صلح کند ولی میرزا اسکندر قبول نکرد همچنان محاصره شهر اصفهان دو ماه طول کشید. جنگ و درگیری زیاد بود و در بین جنگ عبدالصمد گریخته به خدمت شاه رفت و میرزا اسکندر با شنیدن این خبر، از بیم جان اصفهان را رها کرد و فرار کرد ولی سپاهیان شاهرخ او را دستگیر کرده و به برادرش میرزا رستم سپردند و وی برادرش را میل کشید وکشت. (همان: ۲۱۱-۲۱۲). و شاهرخ حکومت اصفهان را به میرزا رستم ولایت همدان را به میرزا بایقرا و قم را به میرزا سعد وقاص داد به شیراز رفت حکومت آنجا را به ابراهیم سلطان داد و به هرات برگشت. بنابر این حکومت فارس از پسران عمر شیخ منتزع شد و به فرزندان شاهرخ واگذار شد میرزا اسکندرآخرین فرزند عمر شیخ بود برای مدت قابل توجهی به فارس حمرانی کرد
حکومت امیرچقماق شامی در یزد
شاهرخ بعد از لشکرکشی به فارس و شکست دادن میرزا اسکندر حکومت شهر یزد را به امیر چقماق سپرد چقماق شامی به عنوان مملوک بر دمشق حکمرانی می کرد. اما زمانی که دمشق توسط شاهرخ تیموری محاصره شد، امیر سلطان فرج از شهر گریخت و چقماق شامی خود را به شاهرخ پسر تیمور تسلیم کرد: وی سپس به لشکریان تیمور پیوست و در جنگ آنکارا فعالانه در جناح راست ارتش مرکزی خدمت کرد. امیرچقماق نزدیک به سی سال در یزدحکمرانی کرد به جز حدود سال ۸۴۶ه.ق که امیری به نام امیر حمزه چورا در یزد حاکم بود. در آن زمان چقماق همراه با غنا شیرین حاکم کرمان در رکاب شاهرخ، سه بار فعالانه در جنگ آذربایجان شرکت و نقش مهمی در تصرف نواحی غربی امپراطوری شاهرخ ایفا کرد. پس از آنکه در سال ۸۴۹ه.ق موقوفاتی از خود برجای گذاشت، از یزد خارج شد، اما بار دیگر، به دستور شاهرخ برای دفاع از شهر و تقویت نیروها در مقابل شورش سلطان محمد که به گوش شاهرخ در هرات رسیده بود، به يزد بازگشت هاشمی، ۱۳۸۴، شماره ۹۴ ۳۶-۳۴).وی بلافاصله پس از همان سال در آنجا اقامت گزید. پس از آن دیوانخانه و ساختمان های دیگری در قلعه مبارکه و یا در داخل قلعه یزد، بنا کرد و به سازمان های اجرایی و اداری حکومت سامان بخشید. احداث یک باب حمام در سال ۸۲۵ه.ق اولین نمونه این بناهاست کاتب یزدی درباره حمام می نویسد:
در داخل شهر کاروانسرای مخروبه ای مقابل مسجد جامع مسجد اعظم قرار داشت. این موقوفه متعلق به خانواده رشید بود و پیش از بازرگانان در آن لباس می فروختند. چقماق، نخست آن را به مدت طولانی اجاره و سپس به طور کامل تخریب نموده و حمامی بزرگ در آن بنا کرد.» چقماق بعدها در سال ۸۳۰ه.ق کاروانسرا و کارخانه قندی در محل دهوک که بیرون از شهر بود، بنا کرد. تا سال ۸۴۰مق مسجد جامع و خانقاه ( صوفی خانه) در این ناحیه ساخته شد و در سال ۸۴۱ه.ق با حفر یک حلقه چاه آب سرد و تاسیس سیستم آبرسانی در اطراف آن، مجموعه خود را توسعه داد. در کاروانسرا ۳۹ حجره وجود داشت و عده زیادی از تجار در آن مشغول به کار شدند. در ورودی کاروانسرا دالان سرپوشیده ای ساخته شده و دهدکان دیگر نیز در آنجا وجود داشت. چقماق در مدخل حمام نیز ساباتی ساخت و رو به روی مسجد جامع ۱۲ دكان احداث و غرفه هایی بر بالای آن بنا کرد. در داخل کارخانه قند هم به دکان قنادی ساخت (کاتب، ۱۳۴۵: ۹۹). تمامی ساختمان ها در کنار هم مجموعه کامل و واحدی را تشکیل میداد.
رشته قناتی که که از خیر آباد دهوک جاری بود، امکانات این مجموعه را تکمیل تر می کرد. این قنات نیز توسط چقماق خریداری و بازسازی شد جعفری مولف کتاب تاریخ یزد در این ارتباط می نویسد: « قبلا این قنات آب داشت لیکن بسیار کم بود. صاحبانش آن را به امیر جلال الدین چقماق فروختند: پس از تعمیر، آب آن دو چندان شد به طوری که بسیاری از منازل محل قابل استفاده بوده و کاروانسرای امیر چقماق، خانقاه و کارخانه قند نیز از آن بهره می بردند.» (جعفری، ۱۳۳۸: ۱۸۰) بنا براین می توان گفت چقماق و همسرش نقش مهمی در رشد محل و توسعه و گسترش یزد داشته اند. زمانی هم که چقماق از یزد بیرون رفت، با خیالی آسوده اداره امور شهر را به دست فرزندش محمد سپرد. اما پس از آن که چقماق توسط سلطان محمد از کار برکنار شد، خود از صحنه روزگار محو و حتی زمان مرگش نیز مشخص نگردید اما گمان می رود حدود سال ۸۵۵مق از دنیا رفته باشد. تیموریان در سال ۸۵۶ه.ق از یزد عقب نشینی کردند و خانواده چقماق نیز در مدت کوتاهی صحنه تاریخ را ترک گفتند .
حکومت ابراهیم سلطان
ابراهيم سلطان بعد از اسکندر به حکومت فارس رسید به گفته مجمل فصیحی چون شاهرخ را معلوم شد که امیرزاده رستم چشم امیرزاده اسکندر کور کرده این صورت خوش نیامد و امیرزاده اسکندر را از دستم گرفته به بایقرا سپرد (فصیحی خوافی، بی تا ۲۲۱۰). امیر زاده اسکندر با بیان این گفته که بایقرا که سعد وقاص (یکی از شاهزادگان تیموری) به قرایوسف پناهنده شده و به زودی با کمک گرفتن از او به قلمرو تو هجوم خواهد آورد و عرصه برما تنگ خواهد شد، و بیان اینکه مرا من در شیرازند و همه با تو یکی شوند این شهاب، بی تا ۴۲۰). میرزا بایقرا که در همدان و نهاوند و بروجرد حکومت می کرد به تحریک برادر خود میرزا اسکندر که بعد از میل کشیدن در ظل رعایتش به سر می برد یاغی شده خیال تسخیر شیراز نمود و دو سه هزار سوار فراهم آورده به آن جانب حرکت کرد و میرزا رستم از این حادثه آگاهی یافت جمعی از سپاه اصفهان بر سر راه برادران فرستاد . آن طایفه در حوالی جریادتان با ایشان برخورد کردند و میرزا اسکندر به دست الوس بیگ و اصل گرفتار شد و وی را نزد میرزا رستم بردند تا محبوس گردانید و به همین دلیل میرزا بایقرا چند روز در گندمان توقف کرد وقتی خبر مخالفت میرزا بایقرا به شیراز رسیده میرزا ابراهيم سلطان زمره از نوکران میرزا اسکندر که در شیراز بودند مثل سونج خواجه و اردوان و مزید بند کرده روانه خراسان کرد و آنها موکل خود را به قتل رسانیده و از زندان فرار کردند و به گندمان نزد میرزا بایقرا رفتند و شرح حادثه را بیان کردند.
به همین دلیل میرزا بایقرا به سوی شیراز حرکت کرد و میرزا ابراهيم سلطان نیز واسه جنگ با او آماده شد و دو طرف در ناحیه بیضا به هم رسیدند و با هم به جنگ پرداختند. ابتدا پیروزی با سپاه ابراهیم سلطان بود ولی با پیوستن یکی از سپاهیان به میرزا بایقرا سپاه بایقرا پیروز شد ابراهيم سلطان عاجز گشته به ابرقو رفت. میرزا بایقرا شهر را تصرف کرد و در سال ۸۱۸ وارد شیراز شد و به عیش و نوش پرداخت. میرزا رستم میرزا اسکندر را که باعث این فتنه بود را به قتل رساند وقتی شاهرخ قضیه فارس و عراق را شنید دستور داد تا قبل از اینکه میرزا بایقرا بر فارس تسلط کامل یابد فارس را از تصرف او در آورد و امرا جریان آمدن شاهرخ به فارس را به گوش بایقرا رساندند ولی او توجه نکرد و به حصانت قلعه پرداخت ولی به جایی نرسید به همین دلیل نگران شد و فردی به نام ابو سعید خنک را نزد میرزا بایسنقر فرستاد و التماس کرد که از شاهرخ در خواست کند که از سر تقصیر او بگذرد .
میرزا بایسنقر ابوسعید را نزد شاهرخ فرستاد و شاهرخ بیان کرد که از بایقرا از قلعه بیرون آید او را میبخشد وی را بخشید و به هندوستان و سمرقند فرستاد و حکومت فارس را به ابراهيم سلطان بخشید. اقدامات قرایوسف ترکمان همواره باعث نگرانی شاهرخ میشد شاهرخ که سعی داشت امپراتوری پدرش را تجزیهحفظ کند ناگزیر به برخورد با قرایوسف بود. در سال ۸۲۳ او مجددا قصد آذربایجان کرد و از حاکمان قلمرو در خواست اعزام نیرو کرد. ابراهيم سلطان نیز در طول حکومت خود هموار تابع پدر بود و در این لشکرکشی به یاری پدرش شتافت. این جنگ به دلیل مرگ قرایوسف به زودی به پایان رسید. ابراهيم سلطان پس از بازگشت از آذربایجان چون حکام خوزستان آنچنان از او استقبال نکردند سال ۸۲۴ عازم خوزستان شد و حویزه و دزفول را تسخیر کرد و شوشتر را محاصره کرد. و محاصره شدگان از شاهرخ خواهش کردند و طی نامه ای خود را بنده و خدمتکار او دانسته اند و از او خواستند تا لشکر فارس برگردد (سمرقندی، ۱۳۵۳، ج ۲ :۳۳۲). ابراهیم سلطان در لشکرکشی دوم پدر به آذربایجان در سال ۸۳۲ نیز حضور یافته و این لشکرکشی به دلیل عصیان اسکندر پسر قرایوسف صورت نپذیرفت. ابراهیم سلطان قلعه منوجان را محاصره کرد. سرانجام به سبب بدی آب و هوا و گرمای بیش از حد صلحی نیم بند منعقد شد ابراهيم به لشکر شاهرخ پیوست. در لشکرکشی سوم شاهرخ به آذربایجان در سال ۸۳۸ بود که خبر در ری خبر مرگ ابراهیم سلطان در شیراز در چهارم شوال به اطلاع او رسید. شاهرخ بعد از مرگ ابراهيم سلطان سلطان میرزا عبدالله را که کودکی خردسال بود به حکومت فارس گماشت و یکی از امرا به نام شیخ ابو الخیر جزری را مسئول رتق و فتق امور ایالت ساخت.
حکومت عبدالله
میرزا عبدالله از خانواده سادات شیراز بود که به جهت تولدش در شیراز به عبدالله شیرازی معروف است. شیخ ابوالخیر جزری توسط شاهرخ برای اداره امور برگزید. گویا شیخ ابو الخیر در ظلم و تعدی به مردم راه افراط پیمود، لذا امرای فارس با ارسال نامه ای به شاهرخ تقاضای عزل وی را کردند به دنبال آن واقعه، شاهرخ زمام اختیار سرزمین فارس را به خواجه معزالدین سمنانی سپرد و وی را از هرات روانه شیراز نمود. شیخ ابوالخیر که در ایام قدرتش از راه غارت مردم اموال زیادی فراهم نموده بود این بار بیکار نماند و در صدد دستیابی به موقعیت سابق خود برآمد. بدین منظور او با ارسال تحف و هدایای زیاد از نقد و جنس برای شاهزادگان در دربار شاهرخ نظر آنان را به طرفداری خود جلب نمود و از آن جماعت تقاضا نمود که به شفاعت برخاسته و از شاه بخواهند تا او را به نزد خود احضار نماید. براثر پادرمیانی آن درباریان رشوه خوار، شاهرخ راضی شد و شیخ ابوالخیر را به هرات فرا خواند.
وی چون به هرات رسید باز چنان در تقديم هدایا و تحف به درباریان از خود دست و دلبازی نشان داد که ایشان متفقا به عرض سلطان رساندند که امور فارس و خوزستان بی وجود شیخ انتظام نخواهد یافت. شاهرخ تحت تأثیر سخنان اطرافیان خود و نیز طبعا به خاطر هدایای گرانبهایی که خود دریافت داشته بود، اختیار سرزمین فارسی را به اجاره سالانه ۱۱۰۰ تومان به ابوالخیر سپرد و به وی اجازه مراجعت داد (خوب نظر، ۱۳۸۰ :۸۳۸) شیخ با اعزاز و احترام زیاد وارد شیراز شد و زمام امور را به دست گرفت با این همه عمر دوره دوم تصدی شغل پیشکاری شیخ ابوالفتح ابوالخیر چندان نپایید چه پس از مدتی شاهرخ باز بر اثر شکایات همان ناراضیان فارس ناگزیر او را به هرات فراخواند و این دفعه به زندان افتاد(سمرقندی، ۱۳۵۳، ج ۲: ۲۰۶ - ۲۰۷). شاهرخ این بار خواجه معزالدین سمنانی را به سوی فارس روانه کرد. میرزا عبدالله مجبور شد فارس را به میرزا سلطان محمد فرزند بایسنقر واگذار کند به عم خود الغ بیگ بپیوندد او در سال ۸۵۴ پس از کشته شدن عبدالطیف پسر الغ بیگ برای مدتی، به حکومت سمرقند رسید ولی به دلیل فتنه انگیزی امرای شیرازی و ظلم و تعدی آنها به مردم و موجبات نارضایتی مردم و همچنین لشکر کشی ابو سعید میرزا به سمرقند شد و سرانجام میرزا عبدالله به دست سلطان ابو سعید کشته شد .
تسلط سلطان محمد بریزد و لشکرکشی شاهرخ به آنجا
هنگامی که میرزا سلطان محمد به فرمان میرزا شاهرخ به حکومت عراق گماشته شد. شاهرخ در مورد تعیین حاکمی برای بلاد عراق عجم با امرا و بزرگان به مشورت پرداخت و سلطان محمد را شایسته این مقام دانست. عده ای از افراد سود جو به خدمت شاهزاده سلطان محمد آمدند و وی را تحریک کردند که خاقان میرزا در بستر مریضی است و توان مقابله را ندارد فرصت را غنیمت بشمارد اصفهان و یزد و شیراز را تصرف کند(واله اصفهانی، ۱۳۷۹ : ۴۸۸). سلطان محمد این گفته را قبول کرد. خواند میر معتقد است که ممانت شاهرخ از اینکه سلطانیه و قزوین سیورغال سلطان محمد باشد و دستور او مبنی بر تخلیه آن مناطق توسط سلطان محمد و اعزام خواجه شمس الدین بخاری برای ضبط آن ولایت سبب نارضایتی و کدورت بین شاهرخ و سلطان محمد شده است.
سلطان محمد در حملهای غافلگیرانه به اصفهان تاخت و امیر سعادت پسر خاوند شاه وقتی خبر لشکرکشی سلطان محمد را شنید با سید علی گلبار که یکی از روسای شهر بود متوجه هرات شد ولی هر دو دستگیر شدند سید علی کشته شد، سعادت بیگ نیز تنبیه شد و بزرگان شهر اعلام فرمانبرداری کردند مو سه هزار خلعت توسط سلطان محمد به بزرگان و سادات شهر داده شد(طهرانی، ۱۳۵۶: ۲۸۶-۲۸۵). سلطان محمد سپس امور شهر اصفهان را به علاءالدین محمد نقیب سپرد و عازم فارس شد تا به حکومت میرزا عبدالله پایان دهد او که توان مقابله را در خود نمیدید برج و باروی شهر را محکم کرد نامه ای به هرات نزد شاهرخ میرزا فرستاد با شنیدن خبر مرگ شاهرخ مجددا به فکر عمل نیز عبدالله ضمن دستگیری فرستاده گروهی برای محافظت راهها گسیل داشت.
بین قراول سلطان محمد و میرزا عبدالله برخوردی صورت گرفت که به شکست لشکر شیراز انجامید. میرزا عبدالله با امرای خود در لشکر شیراز متواری شد روز بعد ۲ رجب سال ۸۵۱ با لشکر سلطان محمد رو به رو شد. در جنگی که واقع شد لشکر شیراز متواری شد. بعد نیز مجداد دو لشکر صف بیاراستند. خود سلطان محمد به میدان راند و امير بدرالدین را از لشکر شیراز به قتل رساند و چند امیر دیگر را به اسارت در آورد. میرزا عبدالله و امیر علی فارسی به ناچار به قلعه استخر پناه بردند سلطان محمد عازم شیراز شد احمد سلطان که داروغه شیراز بود مقدم سلطان محمد را گرامی داشت و اموال میرزا عبدالله و خزاین شیراز به تملک فاتح در آمد. میرزا عبدالله به شیراز آمد و سلطان محمد او را در ماندن در فارس یا رفتن به خراسان مختار کرد و او رفتن به خراسان را ترجیح داد او مدتی در هرات نزد علاوالدوله بود، سپس نزد الغ بیک رفت و واقعه را شرح داد. به طرف درواز شهر روان شد و خرابی بسیاری ایجاد کرد و شیراز را محاصره کرد و سلطان محمد شاهرخ میرزا با ضعفی که داشت برای حفظ سلطنت خویش و برای مقابله با شاهزاده سلطان محمد به سوی فارس و عراق لشکرکشید. شاهرخ برخی از اکابر اصفهان و محرکین سلطان محمد را بند کرد و با خود به ساوه برد. از جمله آنها قاضی امام الدین فضل الله و خواجه فضل الدین و شاه علاء الدین محمد نقیب و مولانا عبدالرحمن را هریک به در دروازه ای به دار کشید و برخی دیگر در بند ماندند . بنا به گفته کاتب «این عمل برشاهرخ عجب نمود و مبارک نیامد» (كاتب ۱۳۴۵ :۲۴۲).
هنگامی که خبر به سلطان محمد رسید ترک محاصره شیراز نمود و فرار کرد و شاهرخ میرزا به سمت اصفهان رفت و در آنجا با سپاهیان خود متوقف شد و بعد از چندی شاهرخ به جانب ری رفت و به شاهزاده سلطان محمد پیغام فرستاد که «که اگر به مقدم اعتذار هو استغفار به درگاه جد بزرگوار نیایید با او به مقابله برخواهند ساخت» اما در همین هنگام شاهرخ میرزا فوت کرد. بعد از مرگ شاهرخ اغلب جوانان و امیر زادگان موافق به حکومت رسیدن سلطان محمد بودند و بعد از آنکه سلطان الغ بیک گورگان بر برادرش میرزا علاءالدوله پیروز شد گوهر شاد بیگم و اکثر امرا و وزرای شاهرخی که از الغ بیک گورکان ترسیده بودند به سلطان محمد روی آودند و امیر زاده علاءالدوله نیز حکومت سلطان محمد را پذیرفته این ترتیب تمامی عراق عجم و فارس و کرمان و خوزستان تا بصره و واسط بقيد ضبط و حوزه تصرف او در آمد(دولتشاه، ۱۳۸۳ : ۴۰۸). سلطان محمد بعد از این که به حکومت رسید دو شورش در دوره حکومت خود مواجه شد یکی شورش جهانشاه ترکمان و دیگری شورش برادر وی علاءالدوله. شورش جهانشاه ترکمان: سلطان محمد در عراق و فارس برای خود رقیبی متصور نبود و همه سر به اطاعت او نهادند به جز امیر جهانشاه قراقویونلو که با مرگ شاهرخ تکاپوی جدیدی را برای توسعه طلبی ارضی شروع نموده بود.
سلطان محمد عازم جنگ با جهانشاه شد و پیغامی برای پادشاه ترکمان فرستاد با این مضمون «شهریار اعظم امیر جهانشاه به عنایت پادشاهانه مخصوص گشته بودند که چنان استماع افتاد که گماشتگان او بخلاف حکم همایون در سلطانیه و قزوین مدخل نموده اند و این صورت بی قاعده واقع شد، می باید که آن ولایت را به نواب دیوان عالی باز گذارد و به مملکتی که حضرت خاقان سعید مغفور جهت او تعیین فرمود قناعت نماید(بافقی، ۱۳۸۵، ج۱ :۱۹۵). گویا در همین زمان گوهرشاد أغا و برادر سلطان محمد، علاءالدوله که توسط بابر از خراسان اخراج گردیده بودند به امرا به سلطان محمد پیوستند و سلطان محمد به لشکر خراسان قوی شد. این رویارویی سرانجام به مصالحه دو طرف انجامید. بدین ترتیب جهانشاه به متصرفات خود مشروعیت بخشید و آنها را نه در قبال جنگ مسلحانه بلکه در قبال ازدواج دخترش با سلطان محمد به عنوان رسم شربت(حسن زاده، ۱۳۷۹ ۳۶۰). دریافت کرد بنا براین قزوین ، سلطانیه و همدان به تعلق گرفت.
شورش میرزا علاالدوله
سلطان محمد که به اصفهان باز گشته بود اطلاع حاصل کرد که میرزا علاءالدوله در هرات علم سلطنت برافراشته و نافرمانی می کند به همین خاطر عزم لشکرکشی به هرات را نمود. اما نخست برای تامین مخارج لشکر مقرر کرد که ساکنان عراق و فارس و کرمان مبالغی را بپردازند که سهم یزد در آن زمان مبلغ هفتصد تومان کپکی شد خواجه جلال الدین که مامور جمع آوری این مبلغ شده بود. از اصفهان به يزد آمد و مقرر کرد هر نفر مبلغ بیست دینار کپکی بپردازند و به دین منظور محصلانی را از اصفهان به یزد آوردند در زیر شکنجه و فشار در عرض یک ماه این مبلغ را جمع آوری کردند. هنگامی که میرزا علاءالدوله به دارالسطنه هرات رسید به میرزا عبدالطیف دستور داد تا الغ بیک را به قتل برسانند چون این خبر به مهد علیا گوهرشاد آغا رسید به همراه امرای ترخان وی سی هزار ملازم روانه دارالعباده یزد گشت و در خانه غیاث الدین علی که معروف باغچه عباسی است منزل کرد و شاهزادگان و امرا در محله دو مدرسه و چهار منار متوقف شد. میرزا سلطان محمد که در اصفهان به سلطنت رسیده بود چون از این خبر اطلاع یافت جمعی از امرای خود را به طلب مهد علیا روانه یزد کرد تا به همراهی ایشان به سمت اصفهان بیاید و خود شاهزاده به استقبال ایشان رفت (بافقی، ۱۳۸۵، ج۱: ۱۹۷-۱۹۸). در این هنگام بود که جشن سلطنت سلطان محمد به ماتم بدل گشت چرا که خبر رسید که میرزا علاءالدوله از جانب خراسان سر به شورش گذاشته و به قصد رسیدن به سلطنت به جانب دارالعباده یزد آمده است و والی یزد بعد از مقاومت بسیار شکست خورده بود و سرانجام شورش وی توسط هزار اسپی فیصله یافت و به خراسان گریخت.
نزاع سلطان محمد و میرزا ابوالقاسم بابر
میرزا سلطان محمد هنگامی که بر تخت سلطنت عراق نشست غرور و نخوت دامنگیر وی شد و به مخالفت با برادرش سلطان ابوالقاسم بابر که حاکم خراسان بود مشغول شد. به طوری که امرا و بزرگان می خواستند میان آن دو برادر صلح برقرار کنند اما نتوانستند و در سال ۸۵۳ سلطان محمد با از عراق برای جنگ با برادرش به خراسان رفت و در حوالی فرهاد جرد میان آن دو جنگی در گرفت (دولتشاه، ۱۳۸۳ :۴۰۸). و همان کینه و دشمنی بین دو برادر ادامه داشت تا اینکه در سال ۸۵۵ برای بار دوم برای جنگ با برادرش به خراسان لشکرکشی کرد. میرزا بابر خواجه مولانا را به رسالت پیش او فرستاد، تا بلکه او را از جنگ و جدال منصرف سازد. پس از چند بار رفت و آمد قرار بر صلح گرفت و میرزا بابر به اعتماد صلح به مازندران رفت. بعد از این جریان چون خراسان به تصرف سلطان محمد درآمده بود و امیر حاجی غنا شیرین را به حکومت خراسان گماشته بود.
وی بر مردم ظلم و ستم می کرد به همین دلیل مردم خراسان از سلطان محمد روی گردان شدند و به بایر پیوستند به همین دلیل برای دفع میرزا بابر همت گماشت. برای اینکه خاطرش از طرف برادرش علاءالدوله راحت شود او را به حکومت گرمسیر فرستاد و بعد از رفتن علاءالدوله دستور داد که امیر حاجی محمد مشارالیه با امرا و سرداران و امرای عراق برای دفع میرزا بابر به سوی استر آباد حرکت کرد و دو سپاه در نزدیکی مشهد معلی دو سپاه به هم رسیدن سلطان محمد به قلب سپاه خراسان حمله برد اما سپاهیان خراسان راه را بر وی بستند و او را اسیر کردند و پیش بابر بردند. بابر به سرزنش برادر گشوده گفت: «از ما چه سرزده بود که قصد ما کردی و با آنکه بار اول که به خراسان آمدی شکست خوردی باز متنبه نشدی و باز به سوی ما لشکرکشیدی و قصد خون و مال مسلمان کردی؟» میرزا سلطان محمد گفت: ای برادر در کار ملک این گونه قضایا روی می دهد» (میرخواند، ج۴-۵-۶ ۱۳۷۳ :۱۱۸۵). میرزا ابوالقاسم بابر که برادر خود سلطان محمد را در آن حال دید فرمان به قتل وی داد و اینگونه سلطان محمد در نبرد با برادر خود میرزا ابوالقاسم بابر کشته شد(واله اصفهانی، ۱۳۷۹: ۵۴۸).
حکومت امیرزاده خلیل
میرزا ابوالقاسم بابر بعد از کشته شدن سلطان محمد به جانب یزد روان شد نزدیکی به یزد خبر رسید که سپاهیان سلطان جهانشاه در نزدیکی یزد هستند این خبر ترس را در دل میرزا ابوالقاسم نهاد. نزدیکی یزد در قلعه مبارکه فرود آمد و اطرافیان وی در مدت محلات یزد را تصرف کردند بعد رفتن به خراسان حکومت یزد را به امیرزاده خلیل سپرد. در غیبت سلطان محمد امیر زاده خلیل بر فارس مسلط شد شیخ اعظم ابوالخیر حزری را به قتل رساند وی از هرگونه ظلم و ستم بر مردم یزد دریغ نمی کرد و مبالغی زیادی از آنها می به سودای به دست آوردن سلطنت به سوی شیراز حرکت کرد و نبیره امیر چقماق را که امیر احمد نام داشت به حکومت یزدگماشت والی شیراز امیر زادہ سنجر که توانایی مقابله با او را نداشت متواری شده به کرمان رفت امیر علی فارسی با شجاعان فارس به استقبال میرزا خلیل آمدند در رمضان ۸۵۶ خلیل سلطان وارد شیراز شد حکومت را به دست گرفت
(کاتب، ۱۳۴۵: ۲۶۷) هنگامی که فرزند ارشد جهانشاه پیربوداق برای تصرف شیراز به نزدیکی آن شهر رسیده بود امیرزاده خلیل بودن را مصلحت ندید معدودی از سپاه به جانب کرمان رفت اما سید شروانی که در کرمان برمسند اقتدار بود دروازه های شهر را بر امیرزاده خلیل بست و امیرزاده که دید نمی تواند وارد شهر شود به یزد برگشت چون خبرعقب نشینی امیرزاده خلیل به مردم یزد رسید به سرکردگی امیر احمد نبیره امیر اعظم امیر جلال الدین چقماق برج و بارو را بر امیر زاده بستند و مانع ورود تو به شهر شدند در حدود یک ماه و نیم این جنگ و محاصره طول کشید در همین هنگام بود که قحطی عظیم روی داد (بافقی، ۱۳۸۵، ج ۱: ۲۰۲-۲۰۱). شاهزاده پیر بوداق چون خیر فرار مخالفان را شنید چند منزلی به دنبال روان شد و با غنایم بسیار در قلعه مبارکه اقامت نمود و حکومت یزد را به دست گرفت اگرچه ایام حکومتش کوتاه بود ولی افکار بلندی داشت در همان مدت کوتاه اصلاحات زیادی در یزد انجام داد در خلال أن اوضاع امیرخلیل دوباره بازگشت تا حکومت را به دست بگیرد ولی یزدیان او را راه ندادند به پشتبانی از امیر قندان دروازه ها را بستند و با خلیل جنگیدند هنگامی که شاهزاده محمد سلطان به عزم فارس از یزد عبور می کرد این اوضاع را دید با اهالی یزد به کمک کرده و خلیل را راندند و امیر قندان استقلال یافت .
تسلط میرزا ابولقاسم بابر بر یزد و تصرف آن توسط ترکمانان قراقویونلو
شاهزاده بابر بعد از اینکه خیالش از طرف برادرانش آسوده شد به طرف عراق و فارس لشکرکشی کرد و از راه یزد به جانب فارس و عراق رفت و با جمع آوری تحف و هدایا به استقبال ابوالقاسم بابر رفت و در یزد امرای سلطان محمد نزد بابر آمده اظهار انقیاد کردند و به نوشته جامع التواریخ حسنی، امیر چقماق در شیراز تصمیم به مقاومت و دفاع داشت که به علت عدم حمایت بزرگان و وزیرش خواجه همایون شاه پیر علی منصرف شد وقتی که به شیراز رسید بزرگان آن شهر به از بابر استقبال کردند و با بایر با واگذاری حکومت یزد به او راهی شیراز گردید(ابن شهاب، بی تا: ۶۷-۶۸).
لذا شیراز بدون هیچ مقاومتی تحت تسلط بابر قرار گرفت. بعد از مستقر شدن وی در شیراز خیر دادند که جمعی از ترکمانان شهر ساوه و قم را تصرف کرده بودند با شنیدن این خبر برای دفع شورش جهانشاه قراقویونلو عازم عراق شد و فارس را به میرزا معین الدین سنجر سپرد. در میان راه خبر شورش علاءالدوله در خراسان را شنید به همین دلیل دفع خطر علاءالدوله را بر جهانشاه ترجیح داد. به همین دلیل در دوره فرمانروایی وی عراق از دست تیموریان بیرون رفت و در سال ۸۵۵ ترکمانان قراقویونلو بر آن سلطه یافتند و این استیلا به دلیل بی تدبیری شاهزاده بایر بود زیرا زمانی که برای سرکوب ترکمانان عازم اصفهان شده بود جهانشاه قراقویونلو توانست بر فارس مسلط شود و حکومت فارس را به را به فرزندش پیر بوداق سپرده بابر برای تسخیر مجدد عراق و فارس از هرات بیرون رفت و پس از زیارت مشهد به خبوشان رفت و در منزل بلغور آغاج چند روزی اقامت کرد. در آنجا شنید که میرزا خلیل سلطان یکی از شاهزادگان تیموری علیه او توطئه کرده است. بابر بعد تحقيق از این خبر امیرزاده خلیل را دستگیر کرد و به قتل رساند و بعد قرار شد به عراق برود در مازندران امیر نظام الدین سید عبدالکریم پادشاه آمل و ساری و سادات هزار جریب از او استقبال کردند. بعد از اتمام فصل زمستان میرزا ابوالقاسم بابر به جرجان رفت و در آنجا شنید که سلطان ابو سعید از سمرقند روی به بلخ نهاده و امیر پیر درویش و امیر علی هزار اسپی را کشته و از کنار آب مرغاب تا حدود بدخشان را به تصرف خود در آورده است. بابر دفع ایو سعید را واجب تر دانسته روی به سمرقند نهاد و کس به هرات فرستاد تا از رعایای آنجا وجوهی از رعایای آنجا برای جنگ بگیرند .
پس از آن چون ابوسعید خبر حرکت بابر را شنید از بلخ بازگشت و در سمرقند تحصن کرد. بایر به بلخ رفت و در آنجا به خدمت خواجه ناصرالدین ابوالنصر پارسای بخاری رسید و از خواست تا بین او و برادرش صلح برقرار کند اما نتیجه ای حاصل نشد. ابوالقاسم بابر شهر سمرقند را حصار گرفت و سمرقندیان نیز شهر را محکم کرده به دفاع مشغول شدند و در این هنگام زمستان رسید و هیچ یک از دو طرف به پیروزی دست نیافتند تا پس از چهل روز محاصره قرار بر صلح گذاشتند و مقرر شد که آن سوی جیحون در تصرف سلطان ابو سعید باشد و بلخ و شیورغان و نواحی آن در تصرف میرزا ابوالقاسم بابر باشد(میرخواند، ج۴-۵-۶ ۱۳۷۳ :۱۱۸۷). و بعد آن میرزا بابر به عیش و نوش پرداخت مدت زندگانی او سی و چهار سال بود و ده سال سلطنت کرد. پنج سال به نیابت از شاهرخ و پنج سال به استقلال. جنازه او را در هرات در مدرسه گوهر شاد آغا کنار قبر میرزا بایسنقر دفن کردند. زن او آقا بیکی فراق شوهر را تحمل نکرد و پس از دو روز از غم و اندوه از دنیا رفت. میرزا بابر تا زمان مرگش که در سه شنبه ۲۵ ربیع الثانی سال ۸۶۱ دائما در این فکر بود که در فرصتی مناسب مجداد شیراز را به تصرف خود در آورد و این آرزو به دلیل درگیری های مداوم وی با دیگر شاهزادگان گورکانی از جمله سلطان ابوسعید برآورده نشد. سلطان ایو سعید فرمانروای سمرقند و ماورالنهر اگر چه با میرزا ابوالقاسم بابر آشتی کرده بود اما همیشه هوای تصرف خراسان و هرات را در سر می پرورانید. چون خبر وفات میرزا ابوالقاسم بابر و قایع هرات دو آشفتگی خراسان را شنید با شتاب خود را به سمرقند رسانید. میرزا ابراهيم سلطان در هرات نبود او در بیست و پنج شعبان در قریه ساق سلمان فرود آمد. مردم به استقبال او رفتند و شهر تسلیم شد اما احمد یساول که صاحب قلعه اختیارالدين بود از تسليم قلع خود داری کرد. سلطان ابو سعید امر به محاصره قلعه داد اما چون قلعه مستحکم بود نتوانستند آن را تصرف کنند. بعد از واقعه برادرش سلطان محمد عازم فارس و عراق عجم شد و آن مناطق را تصرف کرد در اکثر مردم شهر خطبه و سکه به نام وی خواندند و مطیع شدند.
* منبع این مقاله پایان نامه ی کارشناسی ارشد سرکار خانم عاطفه انوری فارغ التحصیل دانشگاه سیستان و بلوچستان به نام "بررسی اوضاع سیاسی و اجتماعی یزد در دوره ی تیموریان" سال 1396می باشد.